نتایج جستجو برای عبارت :

۴۲۳. بیا و دستمونو بگیر!

بسم الله الرحمن الرحیم
هرروز،روز عاشوراست،حسین زمانت را اگر نشناسی،در زمره سپاه یزیدیانی...
چیکارکنیم تا جزو یاران امام زمانمون باشیم؟ودر زمره سپاه دشمن نباشیم؟
در وهله اول ترک گناه وانجام واجبات،همینکه اینارو انجام دادیم امام زمان خودش دستمونو میگیره و مارو از تاریکی به سوی نور میبره.
درمجالس عزاداری اشکتون اومد،دعابرای ظهورامام زمان یادتون نره
اللهم عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
هرروز،روز عاشوراست،حسین زمانت را اگر نشناسی،در زمره سپاه یزیدیانی...
چیکارکنیم تا جزو یاران امام زمانمون باشیم؟ودر زمره سپاه دشمن نباشیم؟
در وهله اول ترک گناه وانجام واجبات،همینکه اینارو انجام دادیم امام زمان خودش دستمونو میگیره و مارو از تاریکی به سوی نور میبره.
درمجالس عزاداری اشکتون اومد،دعابرای ظهورامام زمان یادتون نره
اللهم عجل لولیک الفرج
بانک کارگشاییِ بانک ملی، یه وام اورژانسی داره، طلاهات رو بعنوان وثیقه میذاری، به میزان طلا، مثلا چهار تومن بهت وام میدن (فوری در همون لحظه)
بعد سر سال، چهار و هشتصد باید بدی به بانک، طلاهات رو آزاد کنی.
یکی منو توجیه کنه اگه این ربا نیست پس چیه؟؟ اصلا ربا چه شکلیه؟ چه رنگیه؟؟
پ.ن1: و ما اتیتم من رباً لیربو فی اموال الناس فلا یربوا عندالله
اگه فک میکنید ربا پول رو زیاد میکنه، خیال خامی دارید، خدا ربا رو زیاد نمیکنه... سوره روم، آیه 39
پ.ن2:  اصولا ا
قربونت استا کریم یه نگاه به ما بکنبخدا خسته شدیم رحمی به حال ما بکنتورو جون مادرت اینهمه زجرمون ندهنکنه تقدیر ما زجر کشیدن تا ابده نمیدونم که کتاب بخت مارو کی نوشتیکی نیست بهش بگه آخه چرا اینهمه زشتیعنی بخت کج مایه زنگ تفریح هم نداشتنمیشدیه گوشه هم جاواسه شادی میگذاشتماتو کوره ی عذاب همیشه پای ثابتیماهل پارتی بازی نیستیم تابع ضوابطیم قربونت استا کریم بزن توزنگ آخروبخدادیگه نداریم تاب ازاین بدترونمیخوای حالی بدی اینقدر حالگیری نکننگرف
قربونت استا کریم یه نگاه به ما بکنمردن آدم وحوا رحمی به آدما بکنتورو جون مادرت اینهمه زجرمون ندهنکنه تقدیر ما زجر کشیدن تا ابده نمیدونم که کتاب بخت مارو کی نوشتیکی نیست بهش بگه آخه چرا اینهمه زشتیعنی بخت کج مایه زنگ تفریح هم نداشتنمیشدیه گوشه هم جاواسه شادی میگذاشتماتو کوره ی عذاب همیشه پای ثابتیم اهل پارتی بازی نیستیم تابع ضوابطیم قربونت استا کریم بزن توزنگ آخروبخدادیگه نداریم تاب ازاین بدترونمیخوای حالی بدی اینقدر حالگیری نکننگرفتی
اول دبیرستان، توی گروه تئاتر عروسکی مدرسه بودم. یادمه کفش دوزک عروسک من بود. چهار تا انگشت و شست دهان و دست دیگه بدن کفش دوزک. 
ما هیچ کدوم عروسک گردان نبودیم. یه روزایی دستمون درد می کرفت ‌به محض اینکه دستمونو میاوردیم پایین خانم میم ، مربی تئاترمون، می کفت دستتونو نیارین پایین. اگر بیارین پایین هیچ وقت نمی تونین عروسک گردانی کنین . ولی اگر ادامه بدین و با درد کنار بیاین اونوقته که بهتر میشین.
اینا شاید جملات ساده ای باشن ولی برای منی که این
شجاعت یعنی اینکه بپذیری قرار نیست همه‌چی اونطوری که تو میخوای پیش بره.
باور یعنی اینکه بدونی تهش همونی میشه که میخوای.
میدونم!
شجاعتم نیاز به تلاش‌ه! باورم ولی بیسته بیسته!
این روزا روزای سختی‌ان...
همسر میگه شاید خدا میخواد یه چیزی بهمون یاد بده... میدونم خدا میخواد منو مجبور کنه صبورتر باشم! ولی خدای خوبم! زمان با ارزشی که تو بهمون هدیه کردی داره بی‌خود و بیهوده میگذره. داره هدر میره. داره تلف میشه... و تو این دنیا، چی "تجدید ناپذیرتر" از زم
دنیا هیچوقت پذیرای تفاوت ها نبودحتی بزرگترین نظریه های علمی بزای اثبات به دنیا به مشکل بر میخوردن چون اثباتشون باعث تغییری تو علم و دانش مردم میشد همونطور که الان آدمای متفاوت بین مردم جایی ندارن.همیشه میگن متفاوت بودن سخته ولی چرا باید باشهمگه غیر اینه زمینی که داریم روش راه میریم واسه همس؟چرا باید همرنگ جماعت شد؟چه اشکالی داره کسی رنگ پوستش متفاوت باشه؟چه اشکالی داره کسی گرایش متفاوت داشته باشه؟چه فرقی داره دینمون چیه و به چی اعتقاد دا
 
مشاعره در کلاه قرمزی
فامیل دور: چی بگم؟!آقای مجری: اگر در بند در ماندو نه! اون قبول نیست!فامیل دور: اونو میخواستم بگم آخه! اینو میگم حالا: از در درآمدی و من از خود به در شدم...پسرعمه زا: سلطان غم مادر، بی تو پسر نمی‌شود!آقای مجری: نه بچه جان! یه شعر قشنگ؛ باید میم هم داشته باشه.پسرعمه زا: می تو پسر نمی‌شود... خوبه؟!فامیل دور: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم...آقای مجری: این دیوونم کرد از دست این دره!پسرعمه زا: سلطان غم مادر!ببعی: مرنجان دلم را که
واقعا با این سریال ساختنشون دارن به شعور مخاطبا توهین میکنن. ستایش تو فصل دو شبیه مادر جد مهدی سلوکی بود. بعد تو فصل سه شبیه آبجی کوچیکشه:/ آخه این چه وضعیه
بعد کارگردان فیلم در جواب منتقدان برای گریم ستایش گفتهه: آخه تو فصل قبل فشار ها و نگرانی هایی روی ستایش بود که توی این فصل نیست:/
آهان. پس چون فشار ها از روی ستایش برداشته شده یه پیرزن هفتاد ساله شده دختر 20 ساله:| 
واقعا ممنون از فیلم های فوق العاده ی امسال:/ اصلا ما رو با این فیلم هاتون شگفت زد
طبق فرمایشات همسر الان اینطوری شدم که دستکش دستم میکنم. میرم مغازه تو راه هم به همه چی دست میزنم. تا میشینم پشت میز، یهو خارشتَک میگیرم. 
سر و صورت و لب و دهن و دماغ و چش و چال.
دستکش رو در میارم. متوجه میشم حین درآوردن،دستم دستکشی شده. میرم دستمو میشورم. 
با دستمالی که داره تموم میشه خشک میکنم. چش و چالو میخارونمو دستکش رو بر میدارم و باز دستم دستکشی میشه. همونطوری دستمونو میکنم توش. حالا دیگه توی دستکش هم دستکشی میشه. 
ویروسِ احتمالیِ روی دستک
 
دومین شب محرم 
 
از اونجایی که تو‌ زنونه کسی نبود که پذیرایی کنه ، بعد زیارت عاشورا بلند شدم از حاج “...” یه سینی چایی گرفتم و بردم تو زنونه ... 
از بچگی همیشه یکی از ارزوهام این بود
که برا آقامون حسین چایی پخش کنم 
باورم نمیشد که دارم اینکارو میکنم ، باورم نمیشد دارم‌ نوکری ارباب و میکنم
اما اخر سر خدا امتحانم کرد ...
اولش اشتباه کردم اما اخرش انگار خودِ امام حسین دستم‌ و کشید ... 
که بیشتر نرم تو گناه ، که بیشتر اشتباه نکنم .
انگار برا همون چند
 
دومین شب محرم 
 
از اونجایی که تو‌ زنونه کسی نبود که پذیرایی کنه ، بعد زیارت عاشورا بلند شدم از حاج “...” یه سینی چایی گرفتم و بردم تو زنونه ... 
از بچگی همیشه یکی از ارزوهام این بود
که برا آقامون حسین چایی پخش کنم 
باورم نمیشد که دارم اینکارو میکنم ، باورم نمیشد دارم‌ نوکری ارباب و میکنم
اما اخر سر خدا امتحانم کرد ...
اولش اشتباه کردم اما اخرش انگار خودِ امام حسین دستم‌ و کشید ... 
که بیشتر نرم تو گناه ، که بیشتر اشتباه نکنم .
انگار برا همون چند
دلم میخواست بنویسم ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم!
خودمو گم کرده بودم...
انقد که حرفای مختلف شنیدم وقضاوت شدم خودمو گم کردم...
امروز یه دوست گذشته منو یادم اورد...
یادم اومد من همیشه اینجوری که حالا قضاوت میشم که بچم نبودم...
الانم نیستم.‌..
خواستم گوشه گیر بشم از قضاوتا...
خواستم تنها باشم ازحالِ بداینکه آدمایی رو دوس داشتمو حاضر بودم تا قله قاف برم براشونو ولی بودو نبودم ،حال خوب وبدم براشون مهم نبود...
که تواین گوشه گیری وانزوا وخوندن کتاب ملت عش
دلم میخواست بنویسم ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم!
خودمو گم کرده بودم...
انقد که حرفای مختلف شنیدم وقضاوت شدم خودمو گم کردم...
امروز یه دوست گذشته منو یادم اورد...
یادم اومد من همیشه اینجوری که حالا قضاوت میشم که بچم نبودم...
الانم نیستم.‌..
خواستم گوشه گیر بشم از قضاوتا...
خواستم تنها باشم ازحالِ بداینکه آدمایی رو دوس داشتمو حاضر بودم تا قله قاف برم براشون ولی بودو نبودم ،حال خوب وبدم براشون مهم نبود...
که تواین گوشه گیری وانزوا وخوندن کتاب ملت عشق
اگه یه وقتایی زندگی قشنگ نیست ، اشکال نداره !
 سعی کن به چیزای قشنگ نگاه کنی
 منو نیگا با توام منو ببین
 ………..
 یه نصیحت :
 هیچوقت گوشیه کسیو واسش درست نکنید !
 تا یه سال هرچی بشه میگه تو کردی
 ……….
 زشتم نشدیم مردم تنهاییمونو باور کنن !
 به هرکی میگم هیچکیو ندارم، میگه برو توله !
 اونم کی؟؟ توووو؟ برو عامووو
 …………
 یه خونه دوبلکس هم نداریم ، پله داشته باشه
 با خانواده که حرفمون شد ، بغض کنیم !
 دستمونو بگیریم جلو دهنمون ، بدو بدو پله ها رو ب
امروز بعد  از مدرسه رفتم مدرسه قبلیم،زنگ فوق العاده ریاضی داشتن.به بچه ها گفته بودم همچین روزی رو بهم آمار بدن که برم معلم ریاضی و معاون رو ببینم. 
فرم مدرسه قبلیمو با خودم آورده بودم و زنگ آخر عوض کردم.رسیدم دم مدرسه وایسادم تا زنگ تفریح آخر بخوره و سریع رفتم تو و تو شلوغی راهرو با بچه ها سریع دوویدم تو حیاط و بچه ها هم دیگه اومدن:)))
وای اونقد حس خوبی داشت بعد از مدت ها دوباره مثل قبلا تو حیاط با هم جمع می‌شدیم.کلی از همکلاسیایی دیگه مم دیدم خی
یه چی بودم چی شدم یه ساله...
یه وبلاگی این چالش رو گذاشته بود...که واقعا یادم نمیاد کی بود. ببخشید. لطفا بیاد خودشو معرفی کنه لینکش کنم. 
خلاصه اینکه...
من در طول یکسال، نمیشه گفت یه آدم دیگه شدم. یه سری چیزا یاد گرفتم و از یه سری چیزا واقعا ضربه خوردم و درس گرفتم. به جز یکی دو مورد، از هیچ نظر از خودم ناراضی نیستم.
از الان اعلام کنم که این پست برای هلن آینده است و احتمالا از خوندنش حوصلتون سر بره، پس صفحه رو ببندید و برید سراغ ستاره بعدی.
 
1)مدرسه:من
سلام دختر گلم چطوری بابا ؟ تو این یک هفته ده روز انقدر اتفاق عجیب افتاده بابا جون که نمیشه نوشتش و باید برات بگم. اما برای ثبت در تاریخ یه کمیشو اینجا برات مینویسم.اول قاسم سلیمانی:قطعا بابا تا زمانی که بزرگتر شی انفدر جستجو برات راحت تر میشه که خودت میتونی بهتر ایشونو بشناسی اما برای من ایشون نفر دوم بعد از رهبری بودن برای من ایشون سرباز مطیع رهبری بودن کسی که یک قدم جلوتر از رهبر راه نمی رفت و کسی که بدون حرف زدن رهبر خواسته شو انجام می­داد.
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای ِ رادیو ایران تقدیم میکند.
*******************************************************
به افق آفتاب
*****************************************************
به نام ِ خدایی که رحیم و بخشنده اس.
سلام
***************************************************
در نیم روز ِ بیست و یکمین روز از بهمن ماه ِ پرخاطره ، با توکل به خدای ِ بزرگ به استقبال ِ اوقات ِ آسمانی ِ اذان ظهر میریم و از خدای ِ بزرگ درخواست میکنیم که دست و دل ِ مار ُ از رحمت ِ این دقایق سرشار کنه.
***************************************************
امروز در آغاز، د
برنامه
 
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند
*******************************************************
به افق آفتاب
*****************************************************
به نام ِ خدایی که رحیم و بخشنده اس
و سلام
***************************************************
با توکل ِ به خدای ِ بزرگ
به استقبال ِ اوقات ِ آسمانی ِ اذان ظهر میریم
و از خدای ِ بزرگ درخواست میکنیم که دست و دل ِ مار ُ از رحمت ِ این دقایق سرشار کنه
***********************************************
از رحمتی که سختیها رُ آسون و تلخی ِ غصه ها رُ شیرین و قدرت ِ ما رُ در مواجه
سلاااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که از دوشنبه غروب حول و حوش ساعت هفت اینجا بارون گرفت تا فردا شبش که ما ساعت دو و نیم نصف شب داشتیم می خوابیدیم همینجور داشت می اومد یعنی تا وقتی که ما بخوابیم بیشتر از سی ساعت بود که داشت می اومد صبح سه شنبه هم که ساعت ده و نیم بیدار شدیم دیدیم یک برف تندی داره می یاد که نگوووووووو کلی هم رو زمین نشسته بود دیگه من از پنجره بیرونو نگاه می کردم دیدم از دو تا درخت کاجی ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها