نتایج جستجو برای عبارت :

۴۲۹. فقط برام سواله که چرا واسه همه‌شون باید انتظار بکشیم؟!

همسر یه جایی رو پیدا کرده که متروکه‌س. در و پیکر نداره اما بزرگ و خوبه. فقط مونده نظر یه آدم مهم... که انتظار داشتیم همون دیشب توی مسجد شهرک ببینیمش... دیشب نیومده بود! به دلم موند واسه یکی از این مکانا انتظار نکشم! :)))
امیدوارم امشب بیاد و امیدوارم اوکی بده. 
چرا بعضی خانم ها یا دخترا با اینکه میدونن طرف زن داره باز با اون شخص ازدواج میکنن؟برای من واقعا سواله؟آیا احساس اون زن رو درک نمیکنن؟اصلا فکر نمیکنن یه روزی هم همین بلا سر خودشون بیاد؟احساس و عاطفش کجا رفته؟آیا به بچه های و همسر اون فرد فکر میکنه که ممکنه چه به روزش بیاد؟
به عنوان یک جوان فکر میکنم بعضی چیزها به آدم حس قدرت میده. مثلا یکیش تعداد افرادی که بهت ابراز علاقه میکنن و پیشنهاد ازدواج یا رابطه ی عاطفی میدن. حداقل اینکه به من یکی حس قدرت میده. چراییش رو نمیدونم. طبیعیه این حس یا مشکل از منه هم باز نمیدونم. 
این وسط یه چیزی ولی برام در مورد خودم خیلی عجیبه. و اون اینه که با تقریب خوبی در مورد همون انگشت شمار افرادی که درباره من تلاشی کردن، باید همشون رو مستقیما به رواندرمانگر  معرفی میکردم. اینکه چرا افرا
 
یه بار بهش گفتم همیشه برام سواله، اینایی که میگید واقعا بهش اعتقاد دارید؟ گفت اگه قرار باشه نگیم تا اعتقاد کامل که نمیشه...
 
رجائاً گفتن قبول... با ارادت گفتن قبول... حتی اگه اعتقاد هم کامل نباشه...
 
ولی...
این یکی رو مجبور نبودی اگه اعتقاد نداری بگی، مجبور نبودی شعار بدی، مجبور نبودی...
این یکی اسمش چیه؟
ریا؟ یا دروغ؟ 
اگر هم به اینها اعتقاد داشتی پس چرا عمل نکردی؟ چرا حق عمل بهش رو برام قائل نبودی؟
 
 
این یکی برای من انگار روضه اس...
حس مفت باخت
اگه این کار مزخرف رو تو این سه ماه و این گرما تحل میکنم؛ فقط و فقط واسه این بود یکم پول داشته باشم واسه تولدش یه چی خوب بگیرم.
الان که نیست..
دیگه فقط جون کندنه اینجا بودن برام
راستی راستی تموم شد همه چی؟!
چرا من نمیتونم باور کنم
چقد بدم میاد از عنوان نوشتن واسه اینجا
به وسعت کتابای خریده شده اما ناخوانده قسم! :|
که دلاشفت واااقعا نیاز داره یکی رو ببینه و خودشو سر ریز کنه بهش
اما حیف قرنطینه این روزا نمیزاره..
حس میکنم شاید جزو ادمایی که میتونه بدون حرفای خرافاتی
یا شایدم عجیب غریب راه درستو نشونم بده!
اما خب لعنت ب کرونای لعنتی:))))
البته گاها وقتی ی چیز جور نمیشه میگم شاید حکمته! اما خب انصافاً سخته ک واسه همه چی دارم میگم حکمته:/
اما خب تنها راه آروووم شدنم همین کلمس:|
وگرنه کلم پر سواله!
و پررر ابهام های جور و
دلم واسه دانشگاه و قرارا و جلساتی که با استاد داشتم تنگ شده
واسه حس مفید بودنی که بهم میداد
واسه تعریف تمجیدایی که ازم میکرد
واسه زندگی سگی تو خوابگاه
واسه همش تو جاده بودن و یه جا بند نبودن
حتی واسه حسایی که تو کلاسای ترم یک داشتم و چه گهی که خوردمام
واسه امتحانای پایان ترم
واسه تحمل زورکی کلاسای بعدظهر
حتی واسه شهر دانشگاهی!
دلم تنگ شده
چه روزایی بود
بعد از ازدواج متوجه یه سیستمی توی خانواده همسرم شدم که برام خیلی عجیب بود. وقتی مریض میشن فوری میرن یه دوجین تخم مرغ میارن و شروع میکنن به "چشم فلانی" گفتن که البته برای احترام به حضار (که اسم اونا هم گفته میشه) بترکه ی اولشو نمیگن. خودشون که میگن خوب میشیم با این کار ولی من خوب شدنی ندیدم. همیشه برام سواله چرا به جای این کار به ذکر و صدقه متوسل نمیشن. 
شما هم تجربه ای در این مورد دارید؟ خودتون استفاده میکنید؟ تا حالا در مورد تاریخچه ش چیزی شنیدی
بعد از ازدواج متوجه یه سیستمی توی خانواده همسرم شدم که برام خیلی عجیب بود. وقتی مریض میشن فوری میرن یه دوجین تخم مرغ میارن و شروع میکنن به "چشم فلانی" گفتن که البته برای احترام به حضار (که اسم اونا هم گفته میشه) بترکه ی اولشو نمیگن. خودشون که میگن خوب میشیم با این کار ولی من خوب شدنی ندیدم. همیشه برام سواله چرا به جای این کار به ذکر و صدقه متوسل نمیشن. 
شما هم تجربه ای در این مورد دارید؟ خودتون استفاده میکنید؟ تا حالا در مورد تاریخچه ش چیزی شنیدی
۱. ترشک برگه زردآلو + کوکو سبزی قالبی و تر تمیز + آب مرغ پرپیاز
۲. کتاب Harry potter & the order of the phoenix 2 رو شروع کردم [دوس دارم کلشو که تموم کردم ورژن انگلیسی اصلی و بی سانسورشم بخونم .. کتابش اصن فازش با فیلمش فرق میکنه برام سواله که اصل کتابش با ترجمش چق فرق داره]
۳. ماسک موی هلث نوشن ـمو اسپری کردم
فردا تولدمه و این نمیخوام ترین تولد منه.
 انتظار تبریکی رو دارم که حکم مرگ رو داره برام. انتظار انتظار
میگم انتظار شبیه این گیفه‌ست... که پنجره بازه و پرده و درختا تکون میخورن. باده... ترسناکه...
مچاله میشی تو خودت و پالتوت رو جمع میکنی تو بغلت. سرخیابون و ته خیابون رو نگاه میکنی. نورِ تیر چراغ برق میره رو مخت و خلوتی خیابون میترسوندت. کسی نیست. نخواهد بود.
انتظار انتظار انتظار
 
تلخ‌ه. روزهایی که میگذرن تلخ‌ن. و من تو این تلخی تنها نیستم.
دارم رو
الان من دقیقا تو این وضعیتم.
نه میتونم به کامیار پیام بدم بگم چیکار کنم اذیتم میکنن میگه بکیرم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچی.
نه میتونم به کسی بگم.
به کی بگم آخه.
واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اینجا زندگی میکنن؟
آخرش چی؟
الان چی؟
سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران
 
سوم ابتدایی که بودم مامانم یه دوچرخه دست دوم سبز رنگ برام خرید چون قدم کوتاه بود تا پنجم ابتدایی برام بزرگ بود 
تازه ترمزاشم کارنمیکرد واسه همین همیشه پاهام زخم وزیلی بود
ولی رفیق بود برام تاچندسال وجب به وجب کوچه ها و خیابونارو باهم میرفتیم 
دوم راهنمایی که شدم اوراق شده بود فرمونش کج شده بود چرخاش تاب برداشته بودن
ولی میشد دستی بهش بکشی واستفاده کنی 
رفت ته انباری ...

ادامه مطلب
شاید یکی از سخت ترین کارهای دنیا انتظار هست،من خودم در انتظار ها خیلی صبور نیستم ولی نباید تو زندگی انتظار ها آدم رو نا امید یا از پا در بیارنباید شروع کنی کارهای دیگه انجام دادن و موضوع انتظار فکر نکنی...الان تقریبا 20 روز شده که درخواست برای CAQ دادم و اداره مهاجرت کبک قرار مثلا تو 20 روز کاری این درخواست بررسی کنه، با اینکه برای این درخواست مدارک زیاد نمیگیره و بیشتر یک فرم ساده هست نمیدونم چرا انقدر طول میکشه بررسی کنن.تازه جواب CAQ که بیاد میر
هرچقدر سن‌ات بیشتر شه، و ارتباطاتت بیشتر شه، و بالغ‌تر شی، بیشتر به این نتیجه می‌رسی که توی روابطت، تنها کاری که می‌تونی بکنی و باید بکنی، اینه که واسه دیگران تا جایی که می‌تونی خوب باشی؛ اما یه اپسیلون هم انتظار خوبی از هیچ‌کس نداشته باشی.نه واسه آرامش دیگران، بلکه واسه آرامش خودت...
این، به نظرم اساسی‌‌ترین اصل روابطه.
واسه همه زنگ زدنات مرسی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود اهنگ واسه همه زنگ زدنات مرسی بیا قرش بده سکسی واسه همه کادوهات
Gentleman Lyrics هی وقتشه بدی لب روی baby اول اول بگیر کمر و هی قر بیا بیا قرش بده سکسی واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه. بیا بیا قرش بده واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه پیگیریات ممنون واسه همه ی کادوهات ممنون آه بدن و ببین جوون اب خودتو بلرزون اب همه میگن ساسی پاشو همه.
ادامه مطلب
مدتهاست که 
نمی دونم چطوری بنویسم 
مدتهاست یعنی چند وقت? روزها? هفته ها? ماه ها? 
نمی دونم 
اما انگار حس می کنم 
نمی دونم 
اول اینکه خیلی از چیزای دنیا برام الکی شده 
دوم اینکه ازدواج همچنان یه رویاست اما دیگه باورم شده که دیری نپاید که نیازم تمام بشود 
دیگه تو فامیل پدری چون تا حد خوبی (خوب برای خودم) احترام دارم احساس آدم بودن می کنم 
این حس رو تو خانواده ی خودم اون قدری که میخوام، ندارم
در فامیل مادری هم کم دارم اما هست 
در محل کارم هم خیلی ک
ساعت ده صبح با صدای مامانم بیدارشدم، معمولا هر وقت با گفتن الفاظ محبت آمیز بیدارم میکنه نقشه ی شومی 
برام داره!!
مادر من هم مثل تمام مادران ایرانی گونی گونی هویج میخره واسه بسته بندی ، تریلی تریلی نخود فرنگی و ذرت 
خاور خاور لوبیاسبز ، کامیون کامیون سبزی 
ساعت ده یه چایی خالی داده دستم نشوندتم پای تمیزکردن و بسته بندی کردن هویج و سبزی!
نمیزاشت برم دست به آب!! میگفت از زیر کار در میری !!
ناهارم بهم نداده!
دستام پینه بسته :(
7ساعت یه جا نشستن و هویج
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
سلام
راستش میخواستم با خوندن پست های مشابه به جوابم برسم، اما نه تنها به جوابم نرسیدم، بلکه با خواندن یک سری از نظرات سوالم برام عمیق تر شد. 
من به یکی از همکلاسی هام که بهشون علاقه مند شده بودم ابراز علاقه کردم. فکر میکنم از اون جایی که از روی رفتارهام فهمیده بهش علاقه دارم، از قبل فکرهاش رو کرده بود که باید چه جوابی به ابراز علاقم بده. 
اولین چیزی که برام سواله اینه که صبح بعد از اینکه بهش گفتم، ظهر بعد تمام شدن کلاس تو کلاس بمونید یه موضوعی
تو اطرافیانم میدیدم که بعضا احساسات مثلا پسری ( حالا توسط هرکی!) به بازی گرفته میشد/ یا ناراحت میشد/ اما من بیش از اندازه احساساتی بودم و هستم/ تو واقعیت که هیچی/ حتی شده با یه فیلم یا عکس بغض کنم / خیلی وقت ها نترکید / خیلی وقت هاهم خودم دلم نمی خواسته کسی گریه ام رو ببینه/ ولی بعضی موقع ها یه قطره می ترکید/ ولی باز نمی ذاشتم از چشمم بیاد! بیرون ولی چشمام خیس می شد/ واسه خودمم سواله چرا یه پسر باید انقدر احساساتی باشه از اون سمت بعضی اخلاقش عجیب هم ه
دانلود آهنگ دلم که رفته از دست یجوری عاشقی؛ میدونی خنده های تو برام تک یه دونس سینا درخشنده موزیک ایرانی
Ahang delam ke rafte az dast yejori asheghi midoni khandehaye to baram tak ye donast az Sina Derakhshande
دانلود اهنگ دلم که رفته از دست یجوری عاشقی؛ میدونی خنده های تو برام تک یه دونست
عشق یعنی با کسی باشی که دنیاشی ...♪
عشق یعنی تو فراتر از یه رویا شی ...♪
عشق یعنی که برات از همه دل کندم ...♪
این خوبه که فقط واسه تو میخندم ...♪
دلم که رفته از دست یجوری عاشقی که عشق تو واسه نمونه است ...♪
مید
یه چیزی که واقعا برام سواله.
اینه که چرا این مرد اینکارو با من کرد؟
آیا عقده های خودش رو بروز داد؟
آیا من مجبورش کردم؟نه واقعا.
من فقط یه پدر میخواستم.
نه بیشتر نه کمتر.
ولی اون خیلی بیشتر میخواست.
و تازه بعد یه مدت زد زیر همچی.
چون من اون دختر مورد نظرش نبودم.
چون تو همچی از جمله درس اول نبودم.
چون تو خیلی چیزا حتی نزدیک به آخر بودم.
ولی حواسم به اون بود. قدرش رو میدونستم.
الان هم زندگی همینه دیگه.
برا چیزی که میخوای تلاش میکنی.
شد میرسی بهش نشد هم ب
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
دلمون کبابه واسه بابا هایی که این چند وقته کمرشون شکسته!
دلمون کبابه واسه بچه هایی که گشنه سر رو بالش میذارن !
دلمون کبابه واسه آرزو هایی رنگارنگشون که هنوز هم خیلی از ما ها خیلی راحت میتونیم ارزوشونو برآورده کنیم .
دلم کبابه از نگاه حسرت بارشون!
من میرم و هیچ کس نمیتونه مانعم بشه، میرم با تمام هر چه دارم و ندارم 
هرکسی هم مسخرم کنه برام مهم نیست
چون من عاشقم،احساس میکنم خدا چندین ساله این عشق رو تو وجودم گذاشته!
حتما آخرش قشنگ تموم میشه حتی اگ
آخر دعاش گفت خدایا ی آرامش قلبی به این جمع بده که چیزی که در درونشونه رو پیدا کنن...
بهترین دعایی بود که ی نفر میتونست در حقم بکنه...خدایا میشه ی روز بیام و بگم آرامشی پیدا کردم که هیچ چیز و هیچ کس مطلقا نمیتونه خرابش کنه؟
++خیلی دوست دارم سبک سخنرانیش رو...حرفاش ملموسه برام...
++میخواستم ی کتاب مربوط به وقایع کربلا واسه ی فندق بگیرم...چند جا رفتمو واسه گروه سنی اون چیزی پیدا نکردم...از آخر عجله ای کتاب به اسم پند های پدرانه خریدم که نهج البلاغه برای ک
گلشن دیداردارد جمعه های انتظار/مجمع ابراردارد جمعه های انتظار/ای خوش آن صبحی که باشدجلوه گاه برفرج/عاشق بسیاردارد جمعه های انتظار/درتکاپوی وصالش صبح وشب آماده باش/زمزم ایثاردارد جمعه های انتظار/اشک چشمان بهاری جاری بامعرفت/شیعه بسیار داردجمعه های انتظار/جمکران حضرت اومملو ازعاشقان/پیرو بیدارداردجمعه های انتظار/ازبر روز ظهورش زمزم آمادگی است/این همه آثاردارد جمعه های انتظار/با بصیرت سوی دریای ولایت پاگذار/ازبرش سرداردارد جمعه های انتظ
دلم تنگ شد واسه قدیما، واسه روزایی که دختر بچه شش ،هفت ساله بودم، واسه کوچه بن بست کنار خونه بابا بزرگ ،واسه شیطنت کردنا و بازی کردنمون.واسه اون حوض مربعی شکل کنار باغچه ،واسه خونه ای که خیلی وقته چراغش خاموشِ..
دلم تنگ شد واسه روزای عید که  بی قرار قبلی و دعوت و هماهنگی،همه جمع بودیم خونه بابا بزرگ ،واسه جمعمون که جمع  بود...روزای عید قربان بی اراده ذهنم میره به سال های بچگی و روزای خوب وخوش گذشته ...روزایی که بعد فوت بابا بزرگ و مامانبزرگ حکم
من وقتی میرم خونه پدرخانومم برام یه سینی چایی میارن . معمولا مادر خانومم برام چایی میریزه و یک سینی چایی میاره برام . آخه خانواده شون عادت دارن به چایی واسه همینه که مثلاً من یا دامادهای دیگه شون که میره خونشون براشون یک سینی چایی میارن .
ترسناکه.
دوست ندارم این اتفاق برای من بیفته.
ترجیح میدم توی اوج *** از درد بمیرم ولی اتفاق نیفته.
درسته هیجان انگیزه و ادمو به وجد میاره حتی منو. ولی بازم این چیزی از ترسناک بودنش کم نمیکنه.
شاید تصورش برام جالب باشه اما واقعیتش برام وحشتناکه.
ولی خب ذوق زدن واسه بقیه یه کم ازار دهندست وقتی میبینی توهم میتونی توی اون شرایط باشی.
بیخیال اصن هر چه بادا باد. فعلا از نمای ماه رنگارنگم لذت میبرم .البته فقط توی این موضوع.
سلام دوستان 
من دختری ۲۶ ساله از یه شهر بزرگ هستم که لیسانس پرستاری دارم و طرح میگذرونم، پدرم کارگر و از نظر مالی سطح پایین هستیم ولی در ازدواج من سخت گیری نمی کنم اصلا برام مادیات مهم نیست این دوره پسرها خیلی سخت میگیرن.
من موارد زیادی خواستگار داشتم ولی هیچ کدوم حتی زنگ نزدن جواب بگیرن هر چی هم فکر میکنم میبینم من چه مشکلی دارم برای همین اینجا دارم پیام میذارم که از شما نظرات تون رو بپرسم از نظر ظاهری خوشگل هستم ولی از لحاظ جثه ریزه میزه هست
تو برای من یه اسطوره ایهر وقت خواستم کسی رو بپیچونم از ترفندهای پیچوندن تو استفاده کردمتو برای من خدای اعتماد به نفسیتو کسی هستی که درست زمانی که هیچکس فکرشو نمیکنه برگ برنده ات رو،رو میکنیبرای تو ناامیدی معنا ندارههمیشه برام سواله چه جوری این همه سختی رو تحمل میکنی مرد بزرگتو به تنهایی از صد تا کلیپ انگیزشی هم بهتریاساتید موفقیت در برابر تو باید برن بوق بزننتو خودت به تنهایی یه لشگریالان روزهای خوبی رو نمیگذرونی ولی اینو بدون که من باید
دلم برات تنگ شده دارم دیوونه میشم
تا وقتی که نبینمت آروم نمیشم
بین ما هر دیواری باشه برمیدارم
فاصله عمرم که باشه کم نمیذارم
بغض ترانه و دلم هر دو شکسته
چشام به در منتظر نگات نشسته
باور نمیکنم فراموشت شدم من
گواه دلتنگی من ترانه هامن
تویی که بودی و هستی و موندی همیشه کنار ترانه من
واسه موندن و خوندن از عشق و ستاره تو شدی بهانه من
دیگه نه نمیخوام که ببینم نیستی پیشم
دیگه خنده زورکی سخته برام راضی نمیشم
دیگه دوری تو مثل سم چرا نمیفهمی
نذار حس کنم
وقتی یه جایی توی یه جمعی اشتباهی میکنید، دوست دارید از اون جمع برید و یه جای جدید با افراد جدید رو تجربه کنید که ذهنیت مثبتی یا حداقل خنثی ای نسبت به شما داشته باشن؛ یا دوست دارید توی همون جمع بمونید و ذهنیت ها رو در مورد شخصیت خودتون و اشتباهاتتون مثبت کنید؟
فکر میکنید کدوم روش بهتره؟
واقعا برام سواله...
تو کلاس رانندگی مون ۹۰ درصد بچه کنکوری هایی بودن که از سر جلسه کنکور یه سره رفتن آموزشگاه برای اخذ گواهی نامه!
 یه دوقلوی آقا هم داشتیم. یکیشون جلسات اخر با یکی از دخترهای کلاسمون شماره رد و بدل کردن و دوست شدن :))
و خب من هنوز برام سواله وقتی ردیف خانوم ها و آقایون جداست، اینا کی وقت کردن از هم خوششون بیاد؟ شاید آقاهه پشت سرش چشم داشته؟بعد این دختره از کجا فهمیده این قل رو ترجیح میده با اون قُل؟ نکنه اشتباهی شماره اون یکی رو گرفته باشه؟ نکنه او
استاد داستان پیام داده انتظار میره امسال به جای چیزهای دیگه ...برای هم کتاب ارسال کنیم به عنوان عیدی تا هم مطالعه کنیم و هم این روزها مفید باشه برای همه...
منم جواب دادم...واقعاااا انتظار میره استاد!بی زحمت امضا هم بکنید کتابو برام!
و استاد فقط سکوت...فقط نگاه...
 
باید واسه امتحان یکشنبه بمونم...مقاله هم باید یکشنبه ارائه بدم....از صبح خیلی  بیدارم و الان چشمام باز نمیمونه از شدت خواب....عاقلانه ترین کار یه چرت نیم ساعته س...اما نمیتونم قبلش اینا رو نگم.
با بی معرفتی هم مسابقه رو رفت و هیچی نگفت...هم دیشب و با دوست جدیدش رفت...امروز هم اومده داره تعریف می‌کنه برام...چیکا کنم...دست بزنم برات...
ینی تو ده دقیقه حرف سه بار این نکته رو گفت که با ماشین اون رفته و با بچه ها نرفته...خب که چی...خوش به حالت....
منم نیومدم...چرا
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگی پیش رو دارم برام یه عادت شده بود
انگاری یه جور ددلاین بود واسم
ددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشم
چه چیز هیجده سالگی برام خاص و ویژه بود واقعا؟
نمیدونم
دلم برای خودم تنگ شده
برای اون سمیه کله خر و عاشق درس
خیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگی پیش رو دارم برام یه عادت شده بودانگاری یه جور ددلاین بود واسمددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشمچه چیز هیجده سالگی برام خاص و ویژه بود واقعا؟نمیدونمدلم برای خودم تنگ شدهبرای اون دختر کله خر و عاشق درسخیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
خیلی مسائل واسه فکر کردن ، خیلی تصمیمات واسه گرفتن و خیلی کارها واسه انجام دادن دارمباید واسه همشون برنامه ریزی کنم
و این در حالیه که دیروز با دوستام تفریح بودیم ، امروز در حال جمع آوری وسایل و مرتب کردن اتاق و آماده شدن واسه کلاس های فردا و مهمونی بعد از ظهرشم
فردا الف میاد پیشم.
دیدار دیروز هم باعث شد دلم بیشتر واسه ف تنگ شه.دوستی که دنبالشم.اما حیف که خیلی همدیگه رو نمیبینیم
دیگه آدمی هم نیستم که توی مجازی بتونم باهاشون صحبت کنم آنچنان.هیچ
هر چقد بیشتر به آدما نزدیک میشم، بیشتر و عمیق تر به این نتیجه میرسم که باید ازشون دور شم... هر چقد بیشتر احساس خاکستری مو وقف آدما میکنم، انزجارم بیشتر شدت پیدا میکنه... این احساس به همه حتی خودم تو اینه صدق میکنه
بقول رها حالا شاید بخاطر اینه که آدم خودمو پیداش نکردمف ولی بیشتر بنظر من واسه اینه که من تو سیاره اشتباهی فرود اومدم :)
قبلا یه دختر شاد شنگول و با احساس بودم .. کم کم شدم مهایی که غمگین و سرد و افسرده شده .. حالا هم یه مهای بی احساس که دو
هر چقد بیشتر به آدما نزدیک میشم، بیشتر و عمیق تر به این نتیجه میرسم که باید ازشون دور شم... هر چقد بیشتر احساس خاکستری مو وقف آدما میکنم، انزجارم بیشتر شدت پیدا میکنه... این احساس به همه حتی خودم تو اینه صدق میکنه
بقول رها حالا شاید بخاطر اینه که آدم خودمو پیداش نکردمف ولی بیشتر بنظر من واسه اینه که من تو سیاره اشتباهی فرود اومدم :)
قبلا یه دختر شاد شنگول و با احساس بودم .. کم کم شدم مهایی که غمگین و سرد و افسرده شده .. حالا هم یه مهای بی احساس که دو
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
واسه آرزوهای ناگفتنیت 
واسه اوناییکه هیچ کسى ازشون خبر نداره،
واسه "التماس دعا" هاىِ از ته دلت که خجالت کشیدى بگى ولى خدا شنیدتشون 
واسه تمام اینها هم که شده میخوام بگم ، نگران نباش
مطمئن باش بهترینش برات اتفاق می افته❤️
سلام میکنم به خواننده هام.
من وقتی که شروع کردم به وبلاگ نوشتن یعنی حدود یک سال و نیم پیش هیچوقت فکر نمیکردم خواننده ای داشته باشم. مخصوصا این وبلاگ. چون یه جوری نوشتم که کمتر مث دلنوشته های بقیه بود. یه جوری نوشتم که کمتر کسی باش ارتباط میگرفت. اما در کمال تعجب الان بدون هیچ تبلیغاتی بیشتر از ۱۵ خواننده ی ثابت دارم.
کامنت هارو جواب ندادم. و تایید نکردم، اما همیشه خوندم و لذت بردم. یه بار هم عصبانی شدم و یکی از خواننده هامو بلاک کردم. که چون پیام
جای تو گوشه ی دل منه از تو دوره دست همه هرچی یادمه♪ ♥‿♥ ♪با چشات میریزی شهرو بهم تو کاری کردی با دلم انقد عاشقم♪ ♥‿♥ ♪تو منو دیوونه کردی شیرین تر از عشق چه دردی کارته دیوونه کردن که همه دورت بگردن♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث پروانه دورتم♪ ♥‿♥ ♪با چشات زل بزن توی چشام دیوونه شو برام با تو خوبه حال و هووام♪ ♥‿♥ ♪دیوونتم میدونی خودتم من که عاشقتم مث
سلام...
عادت به سلام کردن ندارم کلن ولی به نظرم بعد این سی و چند روز غیبت صغری لازمه دیگه :) چقدر دلم واسه این صفحه تنگ شده بود. چقدر الان عوض شده م... بهتره جو گیر نشم، در واقع این حسیه که هرروز صبح درمورد خودم دارم... چقدر همه چی تغییر کرده :/
از این یکماه بگم که حیف نتونستم با جزییات تعریف کنم... خلاصه که ما کوچ کرده بودیم خونه خواهرم، صبح به جای صدای خروس یا آلارم گوشی با گریه بچه بیدار می شدیم و شب هم همون گریه بچه واسمون لالایی بود، چقدر این مامان
امروز آخرین روز از برج زیبایم، آبان ماه بود
و من در سگ اخلاق ترین حالت ممکن خودم بودم
پاچه‌ی همه‌رو از دم گرفتم
حوصله‌ی خودمم نداشتم
نمیدونم چرا
واسه اینکه آخر آبان شده یا شایدم تو دوره باشم
ولی نه، دوره که نمیشه. اصن در توانم نیست
ولی حالم خوب نیست
دلم پر میکشه واسه اینکه یه بار دیگه ببینمش
اینم که شد دیالوگ فیلم
ولی به هرحال
من حالم بده
خوب نیستم
دلم تنگ شده
تنگ میشه
واسه آبان
واسه زندگیم
واسه ماه قشنگم
کاش یه جایی داشتم برم یه دل سیر
یه دل
از جمله "شوخی کردم" متنفرم...
شما فرض کنید که یکی بهتون سیلی بزنه و زل بزنه تو چشمتون ...با جدیت محض بعد دست بلند کنه و یکی محکم تر بزنه...با جدیت بیشتر...بعد دستشو تو هوا بگیرید که هوی چته؟نکنه میخوای سومی رو هم بزنی؟تو به چه حقی داری این طوری میزنی تو گوش من؟تو به چه حقی داری به من سیلی میزنی ...و من مجبور نیستم سیلی های تو رو تحمل کنم!
یهو طرف واسه اینکه دستشو از دستتون بکشه بیرون...با چشمایی که ازش خون میباره...بخنده و بگه:شوخی کردم بابا!
شوخی کردی ب
واسه مامان طاقچه رو نصب کردم تا از گردونه جایزه بگیرم. به خودشم نگفنم. الان واسش یه اسمس تخفیف اومد که مال کتابه اژ طاقچه، برام فرستاد و گفت مال کتابه برات فرستادم :******
حالا که اینو نوشتم از بابا هم بگم که این روزا اغلب روز رو همه پیش همیم به همون روالی که قبلا نوشتم. بابا مهربون و خوش اخلاقه مثل همیشه و البته ببشتر از همیشه. فکر کنم کار ادمو خسته میکنه، من رو هم. اما الان همه بیکار و خوش اخلاق تر از همیشه ایم. خداروشکر. خدایا لطفا همه چی رو درست ک
سلام ب روی ماهتون..
اول از همه اربعین حسینی رو به همه ی دوستداران امام حسین(ع)تسلیت میگم..
دوم از همه دارم واسه کنکور هنر میخونم بچه ها برام دعا کنین ک تا آخر خوب بخونم و مسئولیت پذیر باشم آخه همسرم تو این راه خیلی حمایتم کرده و دلم نمیخواد ک نا امیدش کنم...همچنین دلم میخواد خانوادم بهم افتخار کنند..ناگفته نماند ک خیلی قبل دو سال کنکور تجربی دادم و هیچی ب هیچی چون برام خیلی سخت بود..خب هنوز تو عقدم و فک کنم این آخرین فرصتم برا پیشرفت کردنه..امیدوار
جمعه هابرچشم شیعه اشکهای انتظار/گریه برمهدی نماید بانوای انتظار/ازفراق یوسف حق مثل یعقوب زمان/زمزم اصلاح دارد این صفای انتظار/حضرت مهدی امید کردگار واهل بیت/میدهد برجان شیعه اوولای انتظار/مژده روز ظهورش پرشده اندرجهان/مستجاب حق بگرددچون دعای انتظار/ریشه کن سازد ولایت کل بنیادستم/این بود از بهردنیا آن عطای انتظار/انقلاب کشورما برظهورش آمده/تادهدپایان زیبابر ندای انتظار/رهبرفرزانه ما نائب صاحب زمان/شیعیان را مرهم دل با رضای انتظار/درظهو
Ali Abbasi
Nafas
#AliAbbasi
کاری به کارِ تو ندارم نرو 
من که رویِ چشمام میذارم تو رو
تو تکیه گاهی واسه من آخه هنوزم 
مرگِ برام این زندگی بی تو یه روزم 
بمون تا نذاری بسوزم
مهره ی مارِ روزگارمی عشقه موندگارمی نفس
واسه تو مُردنم برای من یه اتفاقه ساده ست
مهره ی مارِ روزگارمی عشقه موندگارمی نفس
واسه تو مُردنم برای من یه اتفاقه ساده ست
از عشق بدجوری مریضم بمون 
جونم بهت بسته ست عزیزم بمون
وابستتم اندازه ی نفس کشیدن 
تکیه زدی به تاجو تختِ این دله من 
کی بیشتر
بلعکس! من ازت متنفرم! 
برامم مهم نیست باشی نباشی! بمیری...!
هرکی الان زندگی خودشو داره و ادامه میده! و خوشحالم دیگه نه دلم برات تنگ میشه، نه ناراحتم از نبودت ، حتی برام مهم نیست چه غلطی میکنی ... ! حتی برام مهم نیست غرق بدبختی شدی...!
حتی مهم نیست برام که اونقد بیچاره ای و محتاج بقیه ! بقیه ای که برات نیستن ! و تو یه آدم بی شناخت و نمک نشناسی ! 
حتی دلم خنک نمیشه این حرفارو میزنم، حتی بدجنسی میتونه باشه، اما دیگه چقدر آدم میتونه وقت گذاشته باشه واسه یکی
+امروز روم دوم رژیمم بود.
+روغن نارگیل واسه مو فوق‌العااااده اس. یه شی باتر هم واسه قبل حمام میگیرم و البته حیف تمام پولایی که واسه سرم مو داذم! هیچ کدوم به پای روغن نارنگیل نمیرسن، با دو بار زدن موهام خیلییی نرم شده. ماسک موم البته تموم شده که به زودی یه گارنیه میگیرم.+چقدددر حال و هوای عید دارم! البته اینم بگم که امشب  حسابی سرده اما صبحا حس عید دارم!
+دیگه برم یه ویدیو واسه پیجم ادیت کنم. فعلا :)
عکس های خونه بیشتر از هر چیزی به وجد میارنم و میتونم مدت ها توی پینترست نگاشون کنم و هربار بیشتر غرق بشم، میتونن بهم انگیزه بدن که سگدو بزنم واسه داشتن گوشه های دنج و خونه ای که هر جای دور یا نزدیک بری، برگشتن بهش هست و از معدود چیزهای ثابتیه که انتظارت رو میکشه.
سفر قشنگه اما ترجیح من به ساختن و داشتن خونه و گوشه های دنجم، بعد پول جمع کردن واسه سفره، تا که تو هر سفری بدونم خونه ی قشنگم انتظارم رو میکشه.
دیروز داشتم فکر میکردم چرا انقدر باید واس
انتظار ،سخت ، تلخ و مرگ آور است ‌ . هیچ چیز راجع به آن شیرین نیست و افسانه هایی که نشان میدهند انتظار میتواند شیرین هم باشد ،چیزی جز افسانه نیستند . 
مادری که ۹ ماه درد آورش را انتظار شیرین می نامد تنها برای تسکین دردش ، واژه شیرین را در کنار انتظار می نهد ، همچون من که اینجا و واژه های طفل معصوم را قربانی تسکین دردم میکنم !
انتظار ،سخت ، تلخ و مرگ آور است ‌ . هیچ چیز راجع به آن شیرین نیست و افسانه هایی که نشان میدهند انتظار میتواند شیرین هم باشد ،چیزی جز افسانه نیستند . 
مادری که ۹ ماه درد آورش را انتظار شیرین می نامد تنها برای تسکین دردش ، واژه شیرین را در کنار انتظار می نهد ، همچون من که اینجا و واژه های طفل معصوم را قربانی تسکین دردم میکنم !
دیشب خوابتو دیدم دیوونه من
داشتیم قدم میزدیم، مث همیشه
سرد بود و دستای همو محکم گرفته بودیم
چشمات پر بغض بود
خودتو انداختی تو بغلم و محکم گرفتمت بین دستام
هم تو آروم شدی، هم من
ریه‌هامو پر کردم از عطرحضورت
جاری شدی در من
سرتو گرفتم بین دستام
نگاهم رو دوختم به صورت ماهت
پیشونیتو بوسیدم
مثل همیشه
و بیدار شدم
ای کاش این رویا هیچوقت تموم نمیشد
کاش اون روزا ادامه داشت تا ابد
تا .......
دلم خیلی تنگه واسه دیدنت
واسه بودنت، واسه همه چی
واسه قهرکردنات،
از غروب مدام پشت سیستمم بابت ساخت یه وبسایت آکادمیک.
با اینکه سال هاست وبلاگ دارم اما کار کردن با سیستم وبلاگ خارجی ها برام سخت بود!
بعد از ساعت ها تقلا کردن و امتحان کردن سیستم وبلاگ های مختلف، برگشتم به همونی که از ابتدا انتخابش کرده بودم:))
تا رنگش رو تنظیم کنم و قالبش رو در بیارم بیش از نصف روزم رفت اما راضی ام! چون فردا میتونم جلوی یه بخش دیگه از کار تیک بزنم! 
+فقط چه حیف که بدجنسا نمیذارن آدم دامین خودشو داشته باشه:/ ماهی ۱۵ دلار حدودا میگ
دقت کردین هروقت داره بهم خوش‌میگذره خبری ازم نیست؟ البته این خوش گذشتنه خیلی خالص نیست، توش مو پیدا میشه، یهو میبینی یه سنگ رفت زیر دندونت و نصف دندونت رو شکوند، یه وقتایی شوره، یه وقت‌هایی بی‌مزه ولی میدونید من دارم چکار میکنم؟ هر اتفاقی که بیفته توی چند ساعت اول شدید‌ترین واکنش‌ها رو بهش نشون میدم و بعد برمیگردم به روال عادی زندگیم. به قول جورج مایکل فیقد to the haert and mind ignorance is kind.  شعارم الان اینه: تو قراره بهت خوش بگذره. ولی برام سواله چر
آشنایی با سحر قشنگترین اتفاق زندگیم بود. آرامشی که این روزها نصیبم شده ، حس عشق و دوست داشتن بی منت .... بی توقع بودن ... بخشیدن و رها شدن.‌. همه و همه با راهنماییهای سحر عزیزم در من پدیدار شد . خوشحالم بابت تک تک نشانه ها . خوشحالم بابت معجزاتی که من میدونم و همین برام کافیه . 
خدایا یادته هر بار خواستم باهات حرف بزنم شدم شبان؟ یادته بعضیا میگفتن خدا رو خداگونه صدا کن؟ آقا ما شبان گونه صدا کردیم و همش گفتم خدای من باظرفیته واسه من کلاس نمیذاره و مش
امروز یکی همه ی غلطایی ک کرده بودمو کوبید تو صورتم...^^اومدم اعتراف کنم شاید بار گناهم سبک شهمن...پاک نیستم...هرزه تر از اونیم ک فکرشو کنین...الانم دارم تاوان آه کساییو میدم ک...دلشونو شکستم......جیمین شی...منو ببخش...با تو بیشتر از همه بد کردم...کوثر...لیندا...و...خیلیای دیگه...آره خیلیای دیگه...واسه همه ی دروغای کثیفم متاسفم...واسه...قایم شدن پشت نقاب بی گناهی...متاسفم...واسه حماقتام متاسفم...واسه خودخواهیام...نامردیام......
واقعن برام سوال شده که ما که این همه مردممون دید سیاسی دارن، چه جوری تغذیه می‌شن و دیدشون دست‌خوش تغییر می‌شه.
اصلن چه جوری این دید درشون به وجود می‌آد؟
این بحث‌های سیاسی که می‌کنیم، چه تو مهمونی، چه تو تاکسی، چه دانشگاه و... واقعن تاثیری توی بینش سیاسی آدم‌ها می‌ذارن؟
یه خرده کلّی‌تر بگم، برام سواله که مردم چه طوری فکر می‌کنن؟ چه طوری تصمیم می‌گیرن با یه نظام/حزب/جریان که وجود داره، موافق/مخالف باشن؟
و خب یه سری رفتارها برام عجیبن. هر
خالم اینا رفتن مسافرت
کلید خونشون رو برام گذاشتن و رفتن :)
دیروز یه اتفاق بدی افتاد!اشتباهی سهوی به خالم گفتم مامان و به مامانم گفتم خاله!
از دیروز خودم دارم فکر میکنم که نکنه نکنه من انقد بی معرفت شدم؟!
مامانم ناراحت شد من فهمیدم!ولی چیکار کنم؟!
تا حالا شده حس کنی خونت خونت نیست؟!
انگار لعنتی هیچ جایی خونه من نیست!
انگار هیچ جایی جای من نیست!
انگار هیچ ادمی ادم من نیست!نمیتونم به یه نفر دستور بدم که فقد ماله من باشه!
سطح انتظاراتم به شدت اومده پا
یا رب نظر تو برنگردد
دیروز اولین کادوی کریسمس زندگیم رو گرفتم. اونم وقتی که حدود دو ماه از کریسمس گذشته!
قبلا واسه زهرا تعریف کرده بودم که سر کریسمس گیر دادم به مامان که برام کادو بخر. البته شوخی شوخی.
دیروز که خونش بودم یه جفت جوراب مشکی ساق بلند خال خالی داد دستم و گفت خیلی وقته برات کادو کریسمس خریدم نشد که بهت بدم.
برام جوراب ساق بلند خرید. چیزی که خودش خیلی دوست داره.
فقط این تو سرم می‌چرخه که چه طور این فرشته تو زندگیم پیدا شد؟ 
دیشب واسه اولین بار در عمرم چهارشنبه سوری داشتم! البته از نوع خانوادگی و سالمش بود! کلی خوش گذشت ^_^
روز مرد رو به آقایون داداشا تبریک میگم و آرزو میکنم اگه پدر نیستید ایشالا بشید :)
وای که چقدر همه جا پر از حس خوبه!! انرررررژیه که از سر و روی شهر و آدما میباره! خیلی عید امسال برام شیرین و هیجان انگیزه! الهی هوای دلمون همیشه مثل عید، بهاری و تازه باشه و همه سرحال و سر کیف باشن ^__^
نه به آجیل!
نه به ماهی!
نه به سبزه!
این شعار رو امسال ما عملی کردیم و هیچ
حتی فکرشم نمیکردم انگل شناسی سخت ترین درس علوم پایه باشه!
امتحان ۵۰ تا سواله
۱۵ تا کرم ۱۵ تا تک یاخته ۱۰ تا حشره و ۱۰ تا قارچ
از ۸ تا جزوه قطور و با جزئیات کرم ۶ تاشو خونده بودم که دیدم هیچ چی یادم نیست !و برگشتم از اول همراه با تست زدن دوباره مرور کنم. قرار بود دیروز ترماتود ها رو تموم کنم که خوابم برد:(
از صبح هم هیچ چی نخوندم ... امروز باید نماتود رو تموم کنم + شیستوزوماها که از ترماتود ها مونده ...
نمیدونم تک یاخته رو چیکار کنم! سه روز نشستم مرکل خو
بهترین عید برام اون عیدی بود که دوم راهنمایی بودم، تلویزیون رنگی جدید خریده بودیم، و با برادرم فیلم های سینمایی که ویژه برنامه ی شبکه ی دو بود رو نگاه می کردیم. تقویم فیلم ها رو یادداشت کرده بودیم و با شوق منتظر پایان شب می موندم.
 
بهترین ماه رمضان برام ماه رمضان سال 88 در تابستان بود که منتظر جواب نهایی کنکور بودم و هر شب بعد از سحر یه عالمه دعا می خوندم. اون حس های خوب هیچ وقت دوباره تکرار نشد.
 
بهترین زمستان برام زمستانی بود که تازه امتحان ه
دیشب بعد از مدت ها یه دل سیر با پشمک حرف زدم. از هر دری.
بهش گفتم که اگه می تونست حرف بزنه، قطعا راه حل همه مشکلای من رو می دونست، چون پشمک تنها کسیه که بی سانسورترین نسخه منو دیده. چیزی درمورد من نیست که ندونه، حتی چیزایی که روم نمی شه یا نمی تونم توی دفتر خاطراتم بنویسم. الان هفت هشت ساله که داره نگام می کنه و باهام حرف می زنه. اون موقعی که افسرده بودم و حالم بد بوده، اون بوده که همه حرفا و گریه هام مو به مو گوش داده. آره، خیلی دوسش دارم، خیلی زیاد
سلام
دوستان یه سوالی رو میخوام مطرح بکنم که خیلی وقته که ذهنم رو درگیر کرده و هر بار که موقعیت های ازدواج برام پیش اومده بشدت از این مورد که هنوز به نتیجه ای نرسیدم اذیت میشم.
اولا که مسائل اعتقادیم برام مهمه و در مورد ازدواج هم مسائل همسرداری و تربیت فرزند بسیار برام مهم ان!
انقدری که اگه ببینم امر غیر ضروری داره باعث نارضایتی همسرم میشه یا در روند زندگی مشترکم اثر منفی میذاره بدون درنگی ازش میگذرم.
مثلا من وجدانم قبول نمیکنه که صبح ها همسرم
 چند وقت پیش به آقای ن. پیام دادم که داده‌های مربوط به ژن چند نفر رو برام بفرسته. در واقع پرسیدم «میشه برام بفرستید؟» و جواب این بود که «چطور؟» چون بالاخره شوخی که نیست! من ممکنه با داشتن اطلاعات مربوط به ژن چند نفر بمب اتم بسازم و حیات بشری رو به نابودی بکشونم!
اون قدر جوابش برام دور از انتظار بود که تا چند روز چت رو باز نکردم. بعد از چند روز هم باز کردم ولی چیزی نداشتم که بگم.
دیروز دوباره برگشتم سر همون کار و امروز دوباره بهش پیام دادم که لطفا
فردا قراره برام مهمون بیادو من امروز خیلی شادم.  پاشدم اتاقمو گردگیری کردم ^___^ خیلی خوشحالم که میخوان بیان. اگه بتونم راضیشون میکنم نهارم بمونن. خلاصه که از صبح کار زیادی نکردم. بیشتر وقت هدر دادم. مهام اومده یه کتاب برام اورده با یسری خورده ریز. واسه امتحاناش میخواد بره کتاب خونه درس بخونه. من که امسال فکر نمیکنم با این وضعیت فلسفه قبول بشم یه ذره شل گرفتم اما درستش میکنم  قول میدم.
همین حالا حدس بزن کتاب جدید چی میخوام بخونممم. جاودانگی میل
انقدر امسالو بد شروع کردم ک اصلا دوسش ندارم
اون از شرایط افتضاحی ک با مهدی برام پیش اومده و هرلحظه منتظرم همه چیزو تموم کنیم.... تا دم سال تحویل بیدار بودم ولی قبلش خوابیدم. چون برام بی معنی ترین کار دنیا بود انتظار برای تحویل سال
دیشب تا صبح خوابم نبرد.... ساعت ۴ونیم ک بزور پلکام تازه سنگین شده بود با صدای جاروی رفتگر بشدت از خواب پریدم
امروز هم ک مثلا ۱ فروردین باشه حالم داغون بود.حرفای بقیه آزاردهنده.استرس دادنای مامان نابود کننده...
و بعدم را
واسه پیدا کردن تاریخ یکی از سفرهای شش سال پیشم، گوشی قدیمیم رو روشن کردم. چون من همه مناسبتها و اتفاقات رو تو تقویم گوشیم یادداشت میکنم.
وای باورم نمیشد که یه زمانی از این گوشی استفاده میکردم! همه چیز خیلی برام عجیب و غریب بود!
صفحه به اون کوچیکی! عکسای به اون بی کیفیتی! و جالبه اون موقع خیلی هم راضی کننده بود برام!
پیاما رو خوندم و چه خاطراتی که زنده شدن. یه زمانی این گوشی دنیایی بود برای خودش!
همیشه وقتی تو زندگی به یه خواسته ای میرسیم، بعد از
دانلود آهنگ مهدی مقدم پاییز برام بده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پاییز برام بده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهدی مقدم باشید.
دانلود آهنگ مهدی مقدم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehdi Moghadam called Paeiz Baram Bade With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه مهدی مقدم به نام پاییز برام بده
نیستی یه روزی من میمیرم از این درد قلبم فقط واسه تو زندگی میکردهوا چه دلگیره بازم بارون زده انگار
یه بار دیگه رو اون مبل داغون کنار هم بشینیم تو خیره شی به من. من سعی کنم نادیده بگیرم گرمای شیرینی که بینمونه‌. با هم نورپردازی کنسرتا رو تحلیل کنیم و از نبود امکانات تو دانشگاه غر بزنیم. تو هی نگام کنی من بگم چیه؟ بگی قشنگی. چیه نگات نکنم؟ من بگم نه تو مثل هربار ناراحت شی و روتو برگردونی. بعد نوبت من میشه که دلتنگیمو رفع کنم. چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزا. واسه مأمن دستات که یه هزارتوی پر از قصه بود. واسه سونات مهتاب بتهوون.
باید بگم که اصلا لذت نمیبرم از شغل تولید محتوا دیگه! یعنی نوشتن واسه اینستا و وبلاگم و خودم رو دوست دارم اما. نوشتن سفارشی رو نه. البته حتی تولید محتوا واسه کار خودم رو دوست دارما. خلاصه اینا رو مینویسم که بدونم این روزا واسه جمع کردن سرمایه کارم دارم زحمت میکشم! بعله. خدایا شکرت به هرحال. 
راستی امروز یه پروژه ایجاد کردم واسه اینستا، بعدا توضیح میدم.
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
از وظایف مردم و عاشقان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انتظار است. همانطور که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
طبیعی است که وقتی معشوق از عاشق جدا باشد، عاشق انتظار اورا می کشد، حال که ما ادعای عشق به امام زمان ارواحنا فداه را هم داریم.
پس بیایید واقعا منتظر باشیم. 
امروز آخرین امتحانم رو دادم مثه اینکه "سین" هم یه دوست موقتی بود،حالا دوستای من همشون در همین حد موقتین یا واسه شما هم همینجورین؟!چرا هیچوقت یه رفیق درست و حسابی به پُست ما نمیخوره ! باز هم باید بگم مثل همیشه همه فقط اولش خوبن...برام عادی شده وقتی خرشون از پل میگذره اینجوری بشن،فقط نمیدونم چرا آدم نمیشم باز میگم نه فلانی اینجوری نیست!بنظرم دیگه وقتشه آدم بشم...میگم شاید مشکل از منه!ینی هست؟حاضرم تنهاترین باشم ولی دوستام دوستیشون مثه خاله خرسه
سلام
امروز تا ظهر سرکار بودم
عصر سردردم خیلی بدتر شد
با شمایی که نمیشناسم که تعارف ندارم راستش رو بخواید پول ندارم برم دکتر
و از طرفی هزینه های زیادی بهم اضافه شده
سخت شده
گاهی میترسم از این سردرد هام
پر از ابهام و علامت سواله زندگیم
کار هرشبم شده فکر و فکر و فکر
فکر کنم توی دایره لغات هم نمی گنجه حالم
حس میکنم محرم نزدیکه
خدایا من جز تو کسی رو ندارم..
وقتی بعده یه روز عجیب و نسبتا خوب نصف شب یادش میوفتی و مث سگ اشک میریزی و نمیدونی باید چیکار کنی و پناه میاری به وبلاگ :))))
نقش بازی نکن دختر چرا نمیتونی خودت باشی!
حاجی،من ضعف میکنم واسه داشتنت.
من مثل یه قوطی خالی اب معدنیم که انتظار داشتم با چایی داغ پرم کنن.
همینقد مفلوک.
متن آهنگ چقدر عوض شدی بهزاد صادقی
Behzad Sadeghi Cheghadr Avaz Shodi

چجوری دلمو بردی حالا داری بم میگی واسم مردی
مگه میشه اخه که چی شه با این کارا آبروی خودتو بردی
(دل تو به کی دادی فکر کردی که دوست داره
دو روز که نباشی  یکی رو جای تو میذاره
تویی که از عشق و محبتت برام می گفتی
اینو بهت قول میدم که از چشاش می افتی)۲
واسه رفتنت از پیشم یه دلیل بیار
واسه یبارم که شده خودتو جای من بزار
اخه کی میتونه مثل من خاطرتو بخواد
چقد عوض شدی سخت شده حرف زدن باهات.
( دلتو به کی
بعد دو سال دیدمش جواب سلامم رو هم نداد بی ادب :|
آهنگ خونده میگه واسه تفریح خوندم، میخواد عصر جدید شرکت کنه.
امروز سالگرد فوت عزیزترین کسمه، چه زود گذشت.
فیلم رقص چاقوم تو ده دوازده سالگیم رو فرستاده برام، میگم دمم گرم چه اعتماد به نفسی داشتم
کاش روزا بگذره زودتر یکشنبه برسه.
همیشه دوست داشتم واسه چیز هایی که دوست دارم بجنگم. همین طور واسه کسایی که دوست دارم. خیلی جنگیدم... ولی... انگار داشتم با خودم می جنگیدم. چرا خودم رو دوست نداشتم؟ چرا برای خودم نجنگیدم؟ چرا به جای این که بخوام به خاطر اونا با خودم مبارزه کنم به خاطر خودم با اونا مبارزه نکردم؟ چرا خودم رو بیشتر از کسی دوست نداشتم که رهام کرد؟ چرا بیشتر به فکر خودم نبودم؟ اگر من که خود منم به فکر دل بیچاره ام نباشم و به فکر سلامت روحیم نباشم چطور انتظار دارم کسی دیگ
تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو
اخه عشق منههههه :****امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما او
امروز صبح میگه مامان من دوشنبه ها رو خیلی دوست دارم.میگم واسه چی؟ میگه آخه دوشنبه ها باید سیب زمینی سرخ کرده ببریم مدرسه 
چند لحظه بعد میگم منم دوشنبه ها رو خیلی دوست دارم.میگه واسه چی؟میگم آخه شما دوتا فسقل ها جفتتون دوشنبه به دنیا اومدید.دوشنبه یه روز خوبه برام!
ذکر روز دوشنبه" یا قاضی الحاجات" هست،
 یعنی ای برآورنده ی حاجت ها!
قشنگه نه؟ ای برآورنده ی حاجت ها! 
امروز چی بخواییم ازش؟
وای الان رفتم کمی مطالب قدیمی تر که موقع کاردانی نوشته بودم رو خوندم. چقدر خوب بود که با کلی جزییات نوشته بودم همه چیو؛ برعکس الان که همش خلاصه و شاید گاهی از سر رفع تکلیف مینویسم( مشخصه دلم نمیاد اینو بگم!) . خلاصه که کاش الانم واسه هر روز هر روز بنویسم. حالا با جزییاتم نشد یه چیزی بنویسم و گاهی با جزییات تر بنویسم. 
دلم تنگ شد واسه اون روزا راستی!
 
بعدا نوشت: با خوندن اون مطالب یه چیزی خیلی برام تداعی شد. اینکه خیلی تنها رانندگی میکردم هرچند فق
من + : بیا بدووییم
_ : دیوونه شدی دختر
+ : آره
+ : بدوییم ؟
_ : مسخره مون میکنن 
+ : نگاه اون سمت اون دو تا مرغ
عشقها هم دارن میدویین 
_ : عزیزدلم بچه نشو میخندن 
میگن نگاه پسره پا ب پا دختره داره
میدوییع
+ : بذا مسخره کنن 
بذا بخندن 
ولی ارزششو داره که
دل منو شاد کنی 
و با تو که بدوییم از تهـ
دل بخندم و یه خاطره
قشنگ بسازی واسه هر دو مون
_ : از دست تووو دختر باشه
دستمو بگیر 
+ : ۱ ...۲...
_ : ۳ بدوووو
نفس نفس +: تو که از من بچه تری
_ : پا به پای تو بچه میشم
# خیال پرداز
باید واسه چهارشنبه یه داستان کوتاه بنویسم ...
طرحم خیلی بلنده به درد یه داستان ۵۰۰۰ کلمه ای نمیخوره 
خاطرات بامزه یا جداب و جالبی که ممکنه تلخم باشه برام کامنت کنین شاید یه جرقه ای تو مخ داغونم بخوره ...
مغزم لااال شده...امروز
کسی که به اندازه ی کافی انتظار کشیده استتا ابد انتظار می کشد. و ساعتی فرا می رسد کهدیگر هیچ اتفاقی نمی تواند بیفتد و دیگر هیچ کسنمی تواند بیاید و همه چیز به آخر رسیده استبجز انتظار که بیهوده از خود آگاه است.شاید او به این حال رسیده بود...
+
ساموئل بکت
١-
اح اح اینو!!!
خوب یا درست و حسابی بذار یا درست و حسابی بردار!!
این کلاس گذاشتنا دیگه چیه عمو؟!
اصلا میزنم شبکه دیگه که نبینم اون ادا اطوارت رو!!
٢-
مطالعه برام سخت شده بود
چشم پزشک رفتم برام عینک ته استکانی نوشت! خخخ
توصیه کرد چون نزدیک بینیت فقط مشکل داره عینکی رو انتخاب کن که رو قسمت جلوی بینیت قرار بگیره
نزدیکو با اون ببینی، دور رو از بالای عینک
٣-
وای خدای من!!
یهو یاد اون بنده خدا افتادم!!
بنده خدا! هر کجا هستی منو ببخش!
قربون اون نگاههای بالا
پریروز بود که اولین بار این حس را پیدا کردم.
حس کردم شب، کسی خواهد آمد. پیام خواهد داد. 
نمی دانم که. اما یک نفر که تازه می‌آید. می‌آید و می‌ماند.
تمام روز به انتظار گذشت. تا اینکه شب شد.
و من همه‌اش در این حس قشنگ انتظار بودم.
که او می‌آید... و سلام می‌دهد... و پاسخ می‌شنود. 
شب تمام شد، صبح هم رسید، اما کسی نیامد.
فردایش هم همین‌طور. امروز هم.
حالا امشب دارم به این فکر می‌کنم که فردا چه می‌شود؟
این حس قشنگ انتظار به کجا می‌برد مرا؟
یا در واقع ای
ببخشید اینو میگن ولی چرا واقعا خانم 'ز' چندتا جنس مذکر میبینه هول میشه؟
همیشه برام سواله
ببینید نه اون هولی که طبیعی باشه/یه اداهای غیرطبیعی درمیاره که نه تنها من دو سه تا دیگه از دوستامونم بهش گوشزد کردن
حالا شاید منم سر یسری مسائل استرس ارتباط با پسرا داشته باشم و مضطرب بشم ولی اینکه مثلا با یه سلام یا خسته نباشید بریزم بهم نه
شاید دلیلش اینکه من داداش دارم و خب با دنیاشون بیشتر اخت گرفتم! نمیدونم واقعا
ولی درکل ایشون همیشه مضطربن مثلا20دقی
لباسای رسمیم رو پوشیدم و حتی یه رژ شیک هم زدم :))رفتم دفتر دیدم همه رسیدن جز من! اما هنوز شروع نشده بود
همینطوری که با همه احوالپرسی میکردم استادم اومد و اون خانوم مصاحبه گر! هم پشت سرش
گفت یک نفر داوطلب شه بقیه بیرون منتظر بمونن.و بله دیدم همه ی سرها به سمت من چرخید و منم سادگی!! کردم گفتم باشه :))
آقو! شروووووع کرد به سوال پرسیدن.انگار که مثلا بخواد هزارتا سوال رو توی یک ساعت بپرسه و عجله داشته باشه
تند تند و بدون مکث میپرسید و اجازه نفس کشیدن هم ب
 فرار میکنم از این موقعیتتلاش های مصر و مکررش برای بوسیدنو همزمان زمزمه های "خیلی دوستت دارم"نه طاقت ماندن دارم و نه پای رفتننه اینجانه آنجامعجزه لازم دارم................تو قرار بود معجزه کنی واسم، معجزه ای به اندازه ی بزرگیتپس چرا بدتر کردی
........      
دیگه نمیتونم حتی ببوسمشیه چیز خیلی کوچیکیا شایدم بزرگمتاسفمواسه انقدر بد بودنمواسه قدرتو ندونستنبه خدا نمیدونم باید چکار کنمخیلی متاسفم واسه همه چیزواسه بودنم تو زندگیت...............جهان من آشوب است
این امتحانم هم برخلاف انتظار خیییلی خوب بود.به خیر گذشت :))) چقدر نگرانش بودم و چقدر اعصابم رو خورد کرد واقعا
اما تموم شد.دیگه تا چهارشنبه امتحان سختی ندارم
الان هم دارم میرم برای اخرین بار توی بهار میم بزرگ رو ببینم :) کاش اون یکی میم هم بود.دلم براش تنگ شده ... واسه شیطنتهاش و خنده هاش! 
بیست دقیقه روز یکشنبه  نهم تیر 98 ...
قبل هرچی..حرف اول ..حرف اخر....دوست دارم تا ابد
فردا میرم واسه زندگیمون ....تار موهات کنار کنار کنارکنار منه ..مث تموم تو... میرم واسه ساختن زندگیمون...میرم با همه وجودم  بجنگم واسه شنیدن صدای تند خوش قلبت....واسه داشتنت...با تموم دلخوشی تو...ب امید تو...ب هوای تو...به هوای تو که همه داروندارمی....واسه شنیدن " آخیش" گفتنت
فردا کنارمی ...باهم میریم واسه زندگیمون با دل تنگ تنگ اما خوش خوش خوش...
دنیام
میبوسمت...ببوس منو
منو راه
یکوقتی بخشیدن آدمها برام آسون بود. دوستشون داشتم و می بخشیدمشون؛ الان از خودم می پرسم چقدر احتمال تکرار خطا داره و اینکه به چه دلیل ببخشم. کینه آدمها رو نگه نمی دارم. خودشون رو هم...مثلا یکی سه سال پیش واسه من مرده هنوز باهاش حرف میزنم...خستگی و ناامیدی از آدمها یک مرحله از رشد و بلوغ هست.
متن اهنگ امین حبیبی به نام بارون که میباره
تک وتنهام تو این دنیا کسی دور و بر من نیستبریدم از همه هیچ جا برام جا واسه موندن نیستدلم میخواد بیام پیشت بیام اونجا که تو هستیدوباره غرق چشمات شم چشایی که رو من بستیبارون که می باره همش حس میکنم کنارمیتویی که توی زندگیم تنها دار و ندارمیدلتنگی میکنم برات بغضم یهو میترکهآخه تو از خودم برام یه دونه یادگارمینمی دونی چقدر بی تو خرابه حال و احوالمدلم خونه پریشونم خبر نداری از حالمنمیدونم نمیدونی یا ای
امشب ب زور یکی‌رو‌گیر آوردم باهاش حرف زدم
ولی کافی نبود
تمام سعیمو کردم درباره موضوع پیش رو حرفی نزنم
کاش پایان نامه ش زودتر تموم شه. بیشتر وقت داشته باشه باهم حرف بزنیم
دلم برا اون وقتا ک هر رور از صبح تا غروب با هم بودیم تنگ شده
و داشتن هم اتاقی هایی ک همیشه کنارتن و احساساتتو جواب میدن
دلم واسه ی دردودل ۲ نصف شبی با یه گروه دوستانه تنگ شده
واسه ی بحث فلسفی ۵ ۶ نفره جذاب درباره معنای همه چی
واسه تعریف کردن از تجربیات مختلف برا هم
واسه گفتن از
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجموعهی مضخرف از فامیلا
واسه من فاز روانشناسا رو برمیداره بعد خودش مدام میخاره تا باهاش کلکل کنه ،اونوقت ب من میگه بااین اگر کلکل کنی
 فرقی باهاش نداری :/ میگم تویی که مدام پلاسی تو صفحاتش و فحش میدی براهمین هی فک میکنه همه اینا ی نفرن
 و کارمنه-_- بدم میاد همچین کسی برام فاز برمیداره
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجمعهی مضخرف از فامیلا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها