نتایج جستجو برای عبارت :

آدمایی که حس خوبی بهشون نداریم همیشه کاری میکنن که بیشترتر حس خوبی نداشته باشیم بهشون!

چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
امروز متوجه یک حقیقت بد در زندگی شدم. اینکه بعضی آدمها "از ما بهترون" هستن. خدا همه چی بهشون داده و میده. واسه خدا عزیزن. خدا بهشون عزت و قدرت و مادیات داده. آدمایی که دست پایینتر از خودشون بهشون نمیرسه. مثلآ نمیشه یکی مثل من باهاشون دوست بشه. و اگه پامو از گلیمم درازتر کنم چوبشو میخورم. هم از اونا هم از خدا. چرا خدا بعضی ها رو اینقد دوست داره حتی اگه آدم نباشن؟!
راستش رو بخوای فکر میکردم هیچوقت به عکساش نگاه نمیکنم چون من آدم نگاه کردن به عکسا نیستم و هیچوقت هم جز نگاه گذرا به عکسایی که قبلا ازش داشتم بهشون نگاه نمیکردم...ولی حالا که خیلی شده روزی چند بار و هر بار چند دقیقه بهشون نگاه میکنم یه هععییی میگم؛)
توی جلسات حرفشون فصل الخطاب است
بهشون پول های آنچنانی یورویی می دهند.
براشون امکانات خاص در نظر می گیرند.
همه ما بهشون احترام می گذاریم.
همه قبول داریم وقتی کنار ما هستند و با ما کار می کنند ارزش گرفتن پول های آنچنانی دارند.
 
چرا ما خارجی پرست هستیم؟
 
یکی می گفت ما خارجی پرست نیستیم فقط مهمان نوازیم
 
؟؟!!!
ماهی جان عزیزم ، آیا خطت هنوز همون قبلیه؟ با کمال میل اطلاع میدم ....دوستانی که وبلاگ ماهی ، گاهنگار رو میخونید و جویای احوالش هستید ماهی این پیام برام گذاشته :" ادرس سابق وبم رو یکی برداشته و داره ازش سواستفاده میکنه. اگه خواننده مشترکی داریم و بهشون دسترسی داری، ممنون میشم اطلاع بدی بهشون.من فعلا هیچ وبلاگی ندارم. "
⛈ • + برای "تو"
و نه تنها یک "تو" وجود ندارد
"تو" های دیگری زیادی هستن و اون
"تو" ها خودشون میدونن کی ان.
 
میدونن چطور ساعت های بیشماری رو
با فکر کردن بهشون سپری کردم 
و حتی بیشتر در موردشون نوشتم
و این تمام کلماتیه که بهشون نگفتم
 
پس برای "تو" اگر داری اینو میخونی
بدون من تا زمانی که بخوای کنارت میمونم
اینجا توضیح میدم
بخشی از افکارم رو.
ادامه مطلب
یه وقتایی یه جورایی یه کسی به یه موقعیتی می رسه و حد خودش را فراموش می کنه. به این افراد چی می گید؟
 
آیا واقعا ما وقتی با این افراد برخور می کنیم بهشون میگیم که حد خودت را بشناس؟!
 
آیا واقعا درسته که بگیم؟
 
وقتی این افراد در جایگاه های مدیریتی قرار میگیرند چی؟ آیا ما بهشون گوشزد می کنیم؟ یا فقط چاپلوسی می کنیم؟
 
چرا؟ واقعا چرا؟
دیالوگ "سریال خانواده شاهانه/ خانواده کینگ"‍‍‍
"من به همه آرزوهام نرسیدم، اما تلاش برای رسیدن بهشون خودش لذت بخش بود"

مشکل من از اونجایی شروع میشه که یادم نمیاد آرزوهام چی بودن .... 
یادم نمیاد آرزو داشتن چه شکلی بود و چه حسی داشت ... 
یادم نمیاد آرزو ها از کجا پیداشون میشه و چیکارت میکنن که واسه رسیدن بهشون هر کاری میکنی ...
دیروز داشتم فکر می‌کردم اولین و شاید مهم‌ترین معلم زندگی من کیه، معلم اول دبستانم؟ یادم اومد من وقتی رفتم کلاس اول، هم می‌نوشتم، هم می‌خوندم، حتی قرآن‌های با خط شکسته رو. و بعد یادم اومد که هدهد و عسل، که چهار و پنج سال از من بزرگترن اینا رو بهم یاد دادن! یعنی وقتی نه و ده ساله بودن. هر سال روز معلم رو بهشون تبریک می‌گفتم، چون تا یکی دو سال پیش تدریس می‌کردن. اما امسال تصمیم گرفتم به دلیل بهتری بهشون تبریک بگم، به دلیل اینکه معلم خود منم بو
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
فقط کافیه اول صبح که بیدار می‌شی انرژی مثبت‌ بیشتری رو به روزی که قراره باهاش مواجه بشی تزریق کنی،آره همینه.
مدت کوتاهی مطابق با عنوان فکر می‌کردم که با سرعت زیادی به سمت یه مسیر تاریک دارم حرکت می‌کنم ولی فکر کنم موفق شدم یه مقداری از مسیرم رو عوض کنم،حالا دیگه فقط من موندم،آدم‌آهنی درون،یه مسیر مشخص و وقتی که به سرعت می‌گذره و باید ازش استفاده کنم درست همون‌طوری که باید.
یه مدت هست که متن آهنگ‌هایی که دارم بهشون گوش می‌کنم رو همزمان م
 
آدمایی هستن که واسم خاطره‌هایی بدی‌ ساختن. خاطره‌هایی که هرموقع بهشون فکر میکنم ته دلمو غصه میگیره. خیلی سعی کردم فراموش کنم، خیلی سعی کردم ببخشم، اما نتونستم، با اینکه خیلی دوست داشتم اینکارو بکنم. یه سری چیزا رو نمیشه از یاد برد چون روحی که خنجر خورده باشه رو با هیچ دوایی نمیشه مداوا کرد. من اون آدمارو دوست داشتم، اونا جزو نزدیکیان من بودن ولی کاری کردن که ازشون بدم بیاد...الان گاهی وقتا که بهشون فکر میکنم، یا یه جایی گذرم بهشون میخوره د
احتمالا نعمتی خطرناک‌تر از "فراموشی" وجود نداشته باشه، یعنی مشخصه خدا وقتی داشته فراموشی رو خلق میکرده یه نیگا به آدما کرده گفته بهشون بدم یه درده ندم صدتا درده! آدم نیستن‌ که، اشتباه مصرف میکنن!بعد چند روزی این‌ور اون‌ور کرده و با خودش کلنجار رفته که فراموشی بهشون بدم؟! بعد پیش خودش گفته اگه یه وقت یه آدم یه آدم دیگه رو/عشق خودشو/یار خودشو _وقتی هنوز زنده‌س_ فراموش کرد چی؟! اصلا طرز استفاده‌ش اینطوری نیستا بیخودی مصرف نکنن عوارض داره!ولی
پیرو عنوان طولانیم... مث مهمونای دوست‌نداشتنیم که چندین روز منو منتظر گذاشتن و نگفتن کی قراره بیان و شنبه زنگ زدن گفتن هفته دیگه میایم و امروز اس‌ام‌اس دادن و گفتن فردا میرسیم. که اصن کاری ندارم به هیچ‌چی... فقط از این ناراحتم که قرار بود یه سری وسیله برام بیارن که نیاوردن. که گفتن بابات نگفته بود. که بابام گفته بود. که حتی اگه نگفته بود، شما دارید دو روز راهو تا اینجا میاین، نباید از ننه بابای من بپرسین میخوان چیزی برا دخترشون بفرستن یا نه؟!!
1
دلم برای بابا ها خیلی می سوزه. حس می کنم اونقدر که باید نه احساساتشون رو بروز می دن و نه بهشون عشق ورزیده می شه. باید بیشتر به فکرشون باشیم و حداقل احساسات عمیقمون رو بروز بدیم نسبت بهشون.
2
امروز داشتیم با آرمین شعرهای موردعلاقه مون از اخوان رو می خوندیم. چقدر خوندشون به وجدم میاوره. صلابتی که تو اشعار اخوان هست اصن هیچا نیست. من خوان هشتم اش رو خیلی زیاد دوست دارم.
3
ولی عجیبه که ع تا این حد اشتباه فکر می کنه. کاش می شد خوراک فکری اش رو عوض کرد.
4
1
دلم برای بابا ها خیلی می سوزه. حس می کنم اونقدر که باید نه احساساتشون رو بروز می دن و نه بهشون عشق ورزیده می شه. باید بیشتر به فکرشون باشیم و حداقل احساسات عمیقمون رو بروز بدیم نسبت بهشون.
2
امروز داشتیم با آرمین شعرهای موردعلاقه مون از اخوان رو می خوندیم. چقدر خوندشون به وجدم میاوره. صلابتی که تو اشعار اخوان هست اصن هیچا نیست. من خوان هشتم اش رو خیلی زیاد دوست دارم.
3
ولی عجیبه که ع تا این حد اشتباه فکر می کنه. کاش می شد خوراک فکری اش رو عوض کرد.
4
داشتم به این فکر میکردم کهاگر سالها بعد برم به خواستگاری بپرسنداماد چیزی مصرف میکنهخودم رک و راست بهشون بگم کنیازی نیست تحقیق کنیدمن اعتیاد دارم، ۱۸ سالم بود معتاد شدمبه دو قرنیه‌ی چشم یک دختر، که دختر شما نبود...اگر اینجام بخاطر دل مادرمه، من خوب میدونم ک آدم معتاد نباید بره خواستگاری
هوا فوق بهاریه :)
آقای برای بار اوله که امروز با دوستاشون رفتن گردش!
مامان از صبح هی زنگ می‌زنن بهشون، یه خانمه گوشیو برمی‌داره میگه "حاج آقا در دسترس نیست، خودم با پیامک بهش خبر میدم" :| فکر کنم در دسترس قرار بگیرن، صد تایی پیام بهشون برسه :)))
تلویزیون می‌خونه "عزیز بشینه کنارُم، آی عزیز بشینه کنارُم"!
هوا هم خیلی عالیه، خیلی :)
دوستانی که می خوان رمان سلبریتی رو دانلود کنن،برای دریافت رمز باید در قسمت پی ام،به من پی ام بدن تا من رمز ورود رو بهشون بدم.
کسانی که می خوان جلد پنجم و ششم مجموعه ی وحشی رو بخونن هم باید در پی ام از من رمز رو بخوان تا من بهشون بگم،به علاوه من از کسانی که می خوان این دو جلد رو بخونن،یک سری سوالات درباره ی جلد های قبلی می پرسم و فقط اگر درست جواب بدن رمز رو دریافت می کنن.چون هزاران نفر هستن که با توجه به اصرار های ما بازم جلدها رو به ترتیب نمی خون
سلام خدمت دوستان گل
من ۲۱ سالمه، امسال سال آخر پرستاری ام، تقریبا یک سال پیش یکی از همکلاسی هام که ازم یک سال بزرگتره و موقعیت خوبی داره، بهم ابراز علاقه کرد و رسما خواست که به خواستگاری بیان. منم چون پارسال کمی دو دل بودم جواب منفی بهشون ندادم و جواب مثبت هم ندادم گفتم فعلا نمیتونم چیزی بگم . 
رفته رفته بهشون علاقه مند شدم، پسر به روز و باکلاسیه، خیلی هم متین و آقاست و تو این یک سال که شماره منو داره حتی یک بار هم نشده مزاحمت ایجاد کنه یا پیامی
طی روند جالبی امروز باعث شد اینجا رو ببینم. ایستگاه علی آباده. خیلی حس جذابی برام داشت این منظره. دلم می‌خواست بشینم‌ نگاش کنم و فکر کنم به تموم قطارایی که سوارشون می‌شیم تا ما رو به ایستگاهی که می‌خوایم برسونن، به قطارایی که دیر بهشون می‌رسیم، به قطارایی که زود بهشون می‌رسیم، به قطارایی که توش عذاب می‌کشیم، به قطارایی که توش از ته دل می‌خندیم، به قطارایی که مجبوریم سوارشون بشیم، به قطارایی که به خواست خودمون سوارشون می‌شیم، به قطارای
دارم ی کتابی ترجمه میکنم برای یکی از دروسم
و همین ترم همون درس رو دارم
دارم از تولید به مصرف کار میکنم و فایل هر فصلی رو که ترجمه میکنم میدم به دانشجوهای کلاس
کلی بهشون گفتم امانتدار باشید و ترجمه رو دست کسی ندید و ازش سوء استفاده نکنید
چون تصمیم دارم برسونمش به چاپ
 
 اگر بتونم انتشارات درست درمون براش پیدا کنم احتمالا میشه منبع معتبری باشه برای رشته ما 
به دلیل این که تو این درس واقعا منبع خوب نداریم
 
حالا امیدوارم دانشجوهای محترم واقعا ا
سامورایی اومده و من باید رو اعصابم کار کنم. انتظار داره تو روز تعطیلمون هم کار کنیم. امروز یه چی گفت تو گروه ناراحت شدم ازش، دیگه ویس نفرستادم. گروه رو میوت کردم چون امروز آفم و اون حق نداره ازم انتظار کار داشته باشه. رئیس ۱ هم اکی داده که ۵ شنبه تعطیلم پس گه خوریش به اون نیومده به عبارتی!!
بعد از میوت کردن گروه نشستم برنامه ی زندگیم رو تا آخر سال نوشتم. من جدا از کارمند بودن یه انسانم که برای آینده م آرزو دارم و اون اهداف برام مهمتر از کار هستن. ب
سلام
راستش میخواستم بدونم در مواجهه با بچه هایی که بی ادب هستند، یا میخوان از اخلاق خوب آدم سوء استفاده کنن چه جوری رفتار کنیم، راستش من بچه ها رو دوست دارم دلم نمیاد بهشون اخم کنم و یا چیزی بهشون بگم، ولی بعضی بچه ها به آدم توهین میکنن.
حالا شما میگید چه جور رفتار کنم که هم بتونم خوب برخورد کنم باهاشون هم اونها سوء استفاده نکنن؟!
ممنون
ادامه مطلب
فردا باید برم مدرسه برای رفع اشکال بچه های کنکوری!
اونم کی؟ من! منی که دیروز سر ساده ترین اثبات های فیزیکی سه ساعت و نیم مونده بودم و امروز یه نیم ساعتی داشتم به اندازه tan 30° فکر می‌کردم! اگر ازم بپرسن درصد فیزیکت چند شد و من یه چیزی حدودای 100 بهشون بگم یعنی بهم امیدوار می‌شن و سوالای فیزیکشونو میان می‌پرسن ازم؟ نمی‌دونن همه چی شیفت دیلیت شده احتمالا! باید فردا سوالای آزمون آزمایشیشونو دانلود کنم یه ذره بیام تو فضاشون. اونم من گریزون از کنکو
نتونستم که دوباره ننویسم...تموم وجودم پر از غمه، به معنی واقعی کلمه دارم میترکم.
هی اسکرول کردن و خوندن خبرا، هی دیدن فیلما، هی اشک و آه کشیدن، هی لعنت فرستادن بهشون... و این چرخه باز تکرار میشه.
یه مامان ۳۴ ساله که سه تا بچه کوچیکم داره، که فقط رهگذر بود و داشت به یکی‌ که تیر خورده بود کمک میکرد، کشتنش! خیلی راحت...یه تیر روونه گردنش کردن. انگار نه انگار که جونش انداره سر سوزن ارزشی داشته باشه.
جوونی که تو دو قدمیش بهش شلیک میشه، سلاحیم نداره، می
یا غفار الذنوب
بله :) درست میفرمودید.
توی بیان نوشتن لذت بخشه. آدم رو به بیشتر نوشتن ترغیب میکنه

+حدیث یادمه وبش تو بیان بود. بعد قالبش خیلی خوشگل بود. وبش رو بست و دیگه ازش خبر ندارم
اما هرچی میگردم قالبی که خیلی دوستش داشته باشم رو پیدا نمیکنم.
شایدم قالب رو خودش طراحی کرده بود.

+فردا میرن اردو. یه اردوی یک هفته ای.
چقدر دوست داشتم باهاشون باشم؟ اوف یا... خیلی!
و نشد که باشم.
هوم.... تنها میتونم بگم فدای سرم. و سعی کنم این فکر رو که چقدر بهشون خوش می
هی آقا
پروپوزااو دادیم رفت دیروز، البته شاید من تا اینو پست کنم بشه پریروز...
من هروقت هیجان‌زده میشم می‌رینم! دارم چت می‌کنماا کسیم باهام کاری نداره، یهو‌ همچین وحشی میشم از خودم عکس‌العملای عجیب اندر غریب نشون میدم که همه مشکوک میشن! اخر شبی همچین ادایی پیادع کردم و‌ ۵ دقه تمام خنده عصبی رفتم هار هار سرخ و سفید شدم که مامانم برگشت گفت سینماگردی و بلوارگردی و اینا نداریم دیگه، تموم شد :( خو یاوااش مادر من! بدیش اینه دیگهه وقتی همه چی رو به
بسم الله الرحمن الرحیم 
 
روزهای هفته رو‌گم کردم،خیلی هم نیازی بهشون نیست، من با تاریخ ها کار میکنم، شیفتها بر اساس تاریخه،روزهای تعطیلم روزهایی که سر کار نمیرم،هرچند برای بقیه مردم وسط یه هفته ی غیرتعطیل و اداری باشه..
علی ایحال،روزهای هفته رو گم کردم..
از اینور هم بعضی چیزها رو هم فراموش کردم،کانه انگار از اول توی وجودم نداشتمشون، نمیدونم چرا اینطور شده،الان چند روزیه درک بعضی چیزا برام سخت شده،میگم چطور میشه آخه؟چطور ممکنه آخه؟!چطور ه
ای بابا اعصاب آدمو خورد میکنن چرا همش؟؟؟ الان فقط سایت بیان وا میشه برا من:\\\     چرا آخه؟؟؟ مثلا که چی؟ که مردم با هم ارتباط نداشته باشن یا چی ؟؟؟ هان؟؟ چی؟؟؟ من الان کار دارم با تلگرام کی جوابگوئه؟؟ هان؟؟ نمیتونم اینجا فحشم بدم بهشون. به جای اینکه خودشونو درست کنن بیان قیمت بنزینو بیارن پایینٰ میزنن نتو قطع میکنن؟؟ واقعا کهٰ، ************...
تلگرام قطعه، اینستا قطعه ، یه سرچ ساده هم نم تونیم بکنیم حتی:|
+تازه ***********************************************************************
دوس نداره اشک دخترشو ببینه...
شاید برای اولین بار، دیروز فهمیدن که من واقعا چی میخوام...
که همیشه به جای مسافراتا و تیپ و قیافه های لاکچری بعضیا، به چارتا لوح تقدیر که روش نوشته "فرهیخته ی گرامی..." غبطه خوردم...
با اینکه به نظر خودش خالیه، ولی من آرزو داشتم جای اون باشم...مریدشم یه جورایی
میدونین قشنگ ترین قسمت بحث دیروزمون چی بود؟!
اینکه گفت "بزرگترین شانس زندگی من، مامانته :) "
عشق موج میزد بینشون...
اینکه گفت من به داشتن همه‌تون افتخار میکنم...
با
کرونا و این تعطیلیا حسابی اعصاب منو خورد کردنچند تا پروژه مو عقب انداختنمعلوم نیس شاید تا عید هم در حالت تعلیق باقی بمونناین آقای نمک نشناس هم که داره پیازداغ ماجرا رو زیاد میکنهگور پدر چینیای آشغال خورچند مدت پیش یه جوجه تیغی با کمک یکی از همسایه ها گرفتم ، بردیم آزادش کنیم تو راه بهم گفت میدونستی چینیا جوج میزنن؟گفتم مگه شما نمی زنی؟گفت منظورم جوجه تیغیهنگاه کردم به جوجه ههگفتم فک نکنماگفت مشکلی نیس و فیلمشو نشونم دادهمونجا نزدیک بود با
من یک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت های فاحش با بقیه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غیره. خب من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولی دیروز یه پسری که برام خیلی هم عزیز بود بهم گفت تو باید خودتو اصلاح کنی! پرسیدم چطوری؟ گفت باید بیشتر دختر باشی! ... باشه. چی؟!ینی چی که بیشتر دختر باشم؟ جواب داد: ینی به چیزایی که باید اهمیت بدی و بی تفاوت نباشی، زیاد فوتبالی هستی و کل کل میکنی، و فحش ه
مرسی از دعوت دوست خوبم رهام
خب من در ۲۰ سال آینده ۳۷ سالمه و با توجه به چیزایی که الان دارم براشون تلاش میکنم (شاید دارم تلاش میکنم... :/) باید یه خانم مهندس باشم تو حیطه پزشکی
و دارای ی پسر ۸ ۹ ساله ( اسمش شاید بعنوان یادگاری امیرحسین باشه) و یه دختر ۵ ۶ ساله ( اسمشو نمیدونم دلسا دریا آرام خیلی دوست دارم)
توی شغلم موفق هستم و زندگی ارومی دارم . بچه های سرطانی،بی سرپرست و.‌.. میشناسنم چون هر هفته بهشون سر میزنم و بهشون کمک میکنم
همینارو در ۲۰ سال ایند
سلام دختر پسرای هم سن و سال خودم 
مرسی از این که مطالب بلاگ بنده رو می خونید
دوستتون دارم و میخوام که یه صحبتی با شما عشقای عزیز داشته باشم آماده اید؟؟؟بریم؟؟؟؟باشه
اووووف که دارم دیونه میشم
آخه کسی نیست ما رو درک کنه به خصوص اون پدر مادرهایی که فاصله سنیشون با ما خیلی بالا هست
مثلا بابای40ساله 
مامان 38ساله
و ومثلا دختر خانوم یا آقا پسر14ساله
به خدا با احساسات یه نوجوون بازی نکنید به خصوصا دختر خانوم ها چون زود رنج هستند
حالا درسته من پسر هستم
بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید
۱- میرم فن ساین بی تی اس و بایسمو بغل می کنم...
۲- میرم تک تک رفیقای بیانم رو پیدا می کنم...عشق جانم که جای خود داره:) ایشون رو پیدا کنم انقدر بوسش می کنم که ذوب شه... ^^ دختر خوشگلمking army رو پیدا می کنم و باهاش کلییی حرف می زنم ❤
۳- میرم پیش تمااام کسایی که اذیتم کردن و ازشون بدم میاد و همه ی احساسمو نسبت بهشون میگم...خسته شدم انقدر تظاهر کردم هیچ حسی بهشون ندارم. ازشون متنفررررممممم
۴- میرم پیش مامان بزرگم اعتراف می کنم کلید کمدی که توش شکلات قایم می ک
 
دوست دارم بیشتر کتاب بخونم و بیشتر گیتار تمرین کنم . حتی حالا دلم میخواد برگردم و دوباره یه سری از کتاب‌های درسیمو بخونم . چون وقتی تو محیط کار قرار میگیری میفهمی کدوم یکی از اون درس‌ها واقعا لازم و کاربردی بود و کدومش مزخرف و حاشیه.بگذریم،میخواستم بگم این روزا خیلی دلم میخواد که بیشتر به هنر و ادبیات مشغول باشم چون کاملا احساس نیاز کردم بهشون و فهمیدم که چقدر واسه ادامه دادن بهشون نیاز دارم . اما دائم شیفتم و زمان‌هایی که خونه‌م اونقد خ
خدایی شما اصلا تصورش رو هم میکنین که مرد هفتاد و خورده ای ساله احساس داشته باشه، عطش!! عطش جنسی داشته باشه!
 
خدا وکیلی اصلا باورتون میشه؟!
 
من فکر میکردم مردها نهایتا دیگه ته تهش توی 55 همه هوس ها و خیالات و علایق جنسی شون میمیره و تموم میشه!
 
یارو 76 سالشه!
 
نیست ایرانیا و مهاجرا به اینها رو دادن از اول، و همین 80 ساله رو ترجیح میدن به پسرای ناز و ترگل ایرانی،
اینا پررو شدن. وقتی اینا رو اولین بار میشون سر جاشون، قشنگ دوزاریشون میفته که همه این ش
سلام دوستان
حتما تا حالا شده یکی به شما تماس بگیره اما شماره اون رو ذخیره نداشته باشید اما کنجکاو باشید بدونید که کی بوده.
امروز میخوام یه سایتی رو به شما معرفی کنم که هم میتونید به دیگران کمک کنید که هویت شماره های ناشناس رو به بقیه بگین و هم از تجربه دیگران در مورد شماره های ناشناسی که بهشون تماس گرفتن مطلع بشین.
ادامه مطلب
این روزها کم‌حرف تر و درون‌گرا تر شدم. نه بخاطر اینکه اتفاق و احساسات خاصی در زندگیم نداشته باشم، بلکه اینقدر اتفاقات عجیب و جدیدن و احساساتم رو نمیشناسم که اصلا نمیدونم چطوری راجع بهشون حرف بزنم. فقط خواب‌های پراکنده میبینم. اون ملیکایی که همیشه نوشتن براش خیلی راحت بود الان جونش در میاد که بنویسه. چت کنه. اصلا نمیدونه چشه. ملیکا الان دوست داره هی آدم هارو ببینه. باهاشون بشینه حرف بزنه ساعت ها. ملیکا میترسه از ندیدن کسایی که دوستشون داره ب
یه مدت هست که دوتا دوست جدید پیدا کردم . یه سگ‌با توله‌ش. یه روز رفته بودم یه خورده غذا بدم سگ های ولگرد دور و بر که خوردم به این دوتا . یه سگ ماده که پاش شکسته و لنگ می زنه . خیلی هم لاغر و ضعیف شده و یه توله هم همیشه باهاشه . یه بار بهشون غذا دادم . وارد جزئیات احساساتم نمی شم چون احتمالا باید یه پست جدا بنویسم راجبش . ولی اینقدری بهش وابسته شدم‌که یکی دو روز بعدش بازم‌رفتم‌بهشون غذا بدم . وقتی منو دید از دور بدو بدو ا مد سمتم ! اینقدر دمش رو سریع
خوشبحال پزشکا و پرستارا...بهشون غبطه می خورم این روزها...حس خوبیه، صحت و سلامتی را برای بیماران به ارمغان آوردن...
خوشبحال کسانی که بای نحو، در این ایام به مردم خدمت می کنند...
بدا به حال من و امثال من که پشت میزها، نمی دانیم چه کار می کنیم!!!
فکر میکنید چی باعث میشه دیگران فکر کنند (متوجه بشن درواقع!) که شما احمق هستید؟ (ببخشید)شاید خیلی چیزها. اما من با اطمینان میگم: یک چیز خیلی مهم: شما اونا رو احمق فرض میکنید.چطور؟ با دست‌کم گرفتن هوش و تجربشون. حالا هرچقدر هم که کم باشه.برای یک آدم معمولی یا حتی کسی که واقعا احمقه، سخته که دیگرانو دست‌کم‌ نگیره و توضیح‌ واضحات نده، چون اونا برای ذهن خودش «واضحات» نیست و او داره با همین ذهن با دیگران تعامل میکنه! بنابراین ممکنه زیاد پیش بیاد ک
خواب دیدم دانشگاه باز شده
رفتم سر کلاس ساعت اول و به جای یک ساعت و نیم بیشتر از دو ساعت تو کلاس بودم
کلاس روش تحقیق بود و گفتم چون روش تحقیق پیشرفته س در مورد کل پایان نامه کار می کنیم نه فقط در حد پروپوزال
نکات مهمی رو هم که باید تو هر فصل رعایت بشه میگم بهتون
رو وایتبورد کل فرمت پایان نامه 5 فصله  رو نوشتم و توضیح دادم و توضیح دادم و رفع اشکال کردم
تا وقتی که دیگه کلاس بعدی داشت شروع میشد و از اون کلاس بیرونمون کردند
کلاس بعدی هم کلاس طراحی آموز
بعضی موزیک‌ها هستند که اگر الان منتشر بشن تنها یک بار میتونی بهشون گوش بدی اما همین موزیک چون به گذشته مربوط میشن شنیدن‌شون بعد از بارها رپیت هم خسته‌ات نمی‌کنه. :)مثل آهنگ آره آره مهدی احمدوند آره آره حال خوبیه که دارمت ....
دیروز خانمی رو دیدم که برای نهیِ دو دخترِ غرق در آرایش، از منکر،
آروم بهشون گفت: اگر واقعاً این حرفهایی که در مورد آخرت میگن درست باشه، شما اون دنیا چه کار میکنین؟!
بعدم رفت.
دو تا دختر بهت‌زده به هم نگاه کردن. 
به نظرم تا به حال بهش فکر نکرده بودن! :/
سلام
این سوال رو در درجه اول خانم ها بهش پاسخ بدن، البته اگه آقایون هم خواستن پاسخ بدن طوری نیست اما ترجیح بر اینه خانم ها پاسخ بدن.
آیا این مطلب حقیقت داره که خانم ها از شوهری که دیگه خیلی زن ذلیل باشه و کلاً مطیع امرشون باشه و بله و چشم از دهنش نیفته بدشون میاد؟، و دوست دارن هر از گاهی نه هم بشنون، شوهرشون هر از گاهی بهشون تحکم هم بکنه، امر و نهی هم بکنه، هر از گاهی حتی شوهرشون بهشون یه تشری هم بزنه، هر از گاهی یه دادی هم سرشون بزنه و خلاصه اقتد
سلام دوستان
حتما تا حالا شده یکی به شما تماس بگیره اما شماره اون رو ذخیره نداشته باشید اما کنجکاو باشید بدونید که کی بوده.
امروز میخوام یه سایتی رو به شما معرفی کنم که هم میتونید به دیگران کمک کنید که هویت شماره های ناشناس رو به بقیه بگین و هم از تجربه دیگران در مورد شماره های ناشناسی که بهشون تماس گرفتن مطلع بشین.
ادامه مطلب
به فمنیست ها بگویید پیش از آنکه به دنبال حقوق برابر با مردان و گرفتن حق های پایمال شده خود از آنها باشند ، نگاهی به خود و هم جنسهایشان بیندازند!
من! از تک تک زن ها میترسم
از حسادت و مکر و سیاستهای درونشون میترسم
نمیدونی چقدر میتونن خطرناک باشن
اونا اگه بخوان بهت ضربه بزنن ، دقیقا میدونن کجاتو نشونه بگیرن که بخوری زمین و دیگه هیچ بلند شدنی تو رو آدم سابق نکنه
میتونن در ظاهر باهات طوری رفتار کنن که فکر کنی عاشقتن اما نمیتونی حدس بزنی که چطور منت
ساعت 8 شب بلیط داشتم و هفت و نیم رسیدم ترمینال گفتن بلیطت تغییر کرده به هشت و نیم و همونم حدود 9ونیم حرکت کرد و 10 تازه وارد اتوبان شدیم :/در حالی کم خوابی شدیدی داشتم و امروز هم با خون دادنام تو آزمایشگاه و وسیله جمع کردن و بدو بدو گذشته
یک ساعته دارم تلاش میکنم بخوابم اما انگار صندلیم رو ویبره ست :/ 
در حدی میلرزه که الان صفحه گوشیمو نمیبینم و همینطوری تایپ میکنم بلکه یه چیزی خودش بنویسه!! 
سردرد فجیعی دارم
از اونی که پشت سرم نشسته هم پرسیدم گفت
آقای س مسیحی آشوری بود. چند سال با دو تا سگش کنار بلوک ما توی مینی بوس زندگی کرد. 
اوایل که اومده بود، یه حس تردیدی توی دلم نسبت بهش داشتم اما، کم‌کم رفیق شدیم و حضورش در چند قدمی خونه بهمون احساس آرامش و امنیت میداد. توی زمین خالی کنار بلوک، کلی درخت کاشت و بهشون رسید و بزرگشون کرد.
بعد از یه مدت، شهرداری و نیروی انتظامی با تلفن‌های ناشناسی که بهشون میشد، نسبت بهش حساس شدند و علیرغم تلاش ما و جر و بحث های مداوم جای مینی بوسش را تغییر داد و به ا
من یه اشتباهی کردم پست تولد گذاشتم تو اینستا با کامنت باز.اقاااا ینی حدود ۷۰ تا کامنت با کلی دایرکت تبریک داشتم.به جواب دادن به همشون که فکر میکنم دردم میگیره
+امروز هرکی منو میدید میگفت کی چال لپ در اوردی تو؟منم پوکرفیس خیره میشم بهشون فقط
1
می دونی مشکلت چیه؟ مشکل تو اینه که دنبال پیدا کردن ارزش در بیرون از خودتی! انگیزه‌هات همه بیرونی ان. وابسته به آدمان! وابسته به چیزایی که این آدما تعریف کردن. تعریف هایی که با گذر زمان عوض می شه. ارزش هایی که بعضن قراردادی ان. ارزش باید همیشه در گذر زمان ارزش باشه! رجوع کن به خودت. ببین واقعن چی می خوای از زندگی؟ رسالت ات رو چی می خوای تعریف می کنی فرزندم؟!
2
اون روز داشتم با پارسا صحبت می کردم. در مورد یه سری آدم خیلی خفن و یه عده آدم دیگه که دست و
             
نویسنده: محمدعلی طالبی و هوشنگ مرادی کرمانی  کارگردان: محمد علی طالبی
داستان از این قراره که مادر یکی از بچه ها ساعتی رو که یادگارِ شوهرشه به معلم میده تا اونو به عنوان جایزه توی کلاس به پسرش بده و این شروع ماجراست.
+ می گم قدیما یعنی مدرسه یه ذره پول نداشته به عنوان جایزه دو تا مداد بگیره؟! بعد والدین بچه ها رو صدا می زدن می گفتن برا تشویق بچه هاتون جایزه بگیرید بدیم بهشون؟! :/
+ اینم یادمه بچگی ها دیده بودیم. فیلم قشنگی بود ولی من هم
دلایل مختلفی وجود داره برای غمگین بودن الانم... مثلا فیزیک و گسسته بلد نبودن... یه عالمه تستِ نزده و درسِ نخونده برا فردا... سر درد... کم خوابی... دست و پا چلفتی بازی که در آوردم... دندونپزشکی... 4 تا امتحان تو یه روز و روز قبلش تا 4:15 مدرسه بودن... نامهربونی یه دسته ادم بی مغز عوضی... اما همش یه پس گردنی می زنم به خودم میگم خاک تو اون سرت، هنوز اولشه. باید به خودم قول بدم حداقل ناراحت نباشم. ولی اخه مگه میشه؟ مث مشاورا که بهشون میگی "استرس دارم" میگن "استرس ن
سلام خدمت همه دوستان
من یه پسر 20 ساله هستم، دانشجوی یکی از رشته های علوم پزشکی، من مدتی هست علاقه مند به یه خانومی تو دانشگاه مون شدم و قصدم هم ازدواج هست، اوایل سر موضوعات دیگه ای مربوط به فعالیت های جانبی کاملا اتفاقی با هم در ارتباط بودیم که منم از این فرصت استفاده کردم برای شناخت بیشتر و در نهایت بعد مدتی که یه سری مسائل رو از ایشون سوال کرده بودم بهشون گفتم که علاقه مند شدم بهشون و اگه تمایلی دارن به من اجازه بدن من با خانوادم حرف بزنم که
برای بخشی از کار طرح پژوهشی باید مصاحبه انجام میدادم
طرح استانی هست و طبعا نمیتونم همه شهرها رو خودم برم
و از اونجایی که به مصاحبه کننده دیگری نتونستم اطمینان کنم که درست مصاحبه و مطالب رو ضبط کنه
سوالات مصاحبه رو به صورت پرسشنامه تشریحی تنظیم کردم (میدونم چندان اصولی نیست)
و بعد روی هر کدوم ی کد نوشتم
و به مصاحبه کننده گفتم: بهشون بگو این کد رو برای خودشون یادداشت کنند. بعد از تموم شدن کار، قراره بین مواردی که به سوالات کامل و دقیق جواب داده
من به تو خونه موندن عادت دارم...اصلا دوست دارم که تو خونه باشم...و نرم بیرون بین آدمها...این روزا برای من اصلا سخت نمیگذره...ولی خانواده ام نهه...اونا عادت ندارن...اونا حوصله شون سر میره...این روزا تبدیل به یه مامور بهداشت عصبی شدم که همش مواظبم بقیه بیرون نرن...دستشونو بشورن...و کارای بهداشتی لازمو انجام بدن... 
ولی...خیلی ها رعایت نمیکنن...خیلی ها فکر میکنن شوخیه...و باعث شدن ویروس بیشترو بیشتر منتشر بشه...برای همین دلم میخواد یه گروه شکار تشکیل بدم با
نمیدونم چرا تازگی هرچی توی وبلاگ مینویسم (دقیقا هرچی حتی اگه یه سلام کرده باشم) یه عده بهشون برمیخوره و میان خصوصی و عمومی، مودبانه و غیر مودبانه بهم بد و بیراه میگن!
واقعا چه بلایی سر اعصابا اومده؟ به خودتون مسلط باشید مردم!
     حالا نیستین عکس پروفایل و استوری های مخاطبین پزشک من رو ببینین. همگی ماسک N95 زده و گان پوشیده و دستکش جراحی دستشونه و البته شیلد گذاشتن و احساس فلمینگ بودن بهشون دست داده که یکی ندونه فکر میکنه توی آی سی یو عفونی کشیک میدن.
تو زندگی آرزوهای زیادی بوده که بهش نرسیدم؛ آرزوهایی هم بود که بهش رسیدم ولی بعد به خودم گفتم کاش نرسیده بودم، چون اون چیزی که فکر می‌کردم با اون چیزی که در واقعیت وجود داشت و اتفاق افتاده بود زمین تا آسمون فرق داشت! اونجا بود که فهمیدم اون به صلاح نیستی که گاهی میگن یعنی چی! 
با همه‌ی این‌ها بازم وقتی که فکر می‌کنم می‌بینم حسرت اون‌هایی که بهشون نرسیدم، ای‌ کاش‌هایی که بعدش سرتا پای زندگیم رو گرفت بیشتر از درد اون‌هایی بود که بهشون رسید
یه چیزی تو تاریخ بیهقی هست. که یک‌عده هستن، به اسم ترکمانان. کلا اون‌گوشه‌ن. یه باد تند که تو پایتخت میاد، یه حاکمِ کوچیک که خراج نمی‌ده، یه اختلاف که پیش میاد یا یه سپاه‌سالار که عوض می‌شه؛
از اون‌گوشه دوباره میان تو. حمله می‌کنن و غارت می‌کنن. بعد سلطان مسعود یکیو می‌فرسته که باهاشون بجنگه، و دوباره برشون گردونه به ماوراءالنهر. تا دفعه‌ی بعدی که شاه بیمار بشه مثلا، و بتونن دوباره استفاده کنن از موقعیت. *
وضعیت منم همینه. فقط کافیه یک
اصالت داشتن یعنی اینکه کسی که هستی و چیزایی که داری انقدر بهشون خو گرفتی که خون شده رفته توی رگ هات و لازم نیست حتی به خودت یادآوریشون کنی فقط کافیه زندگی کنی و بذاری تو زندگیت جریان داشته باشن و زنده نگهت دارن.
وقتی اصالت نداری درست مثل یه مترسک سر جالیزی.
من  فهمیدم مردهایی وجود دارن که مذهبی نیستن ولی با زنهای مذهبی ازدواج میکنن تا خیالشون راحت باشه زنشون با مردی در ارتباط نیست و بعدخودشون…
یع عده مردهای مذهبی هم هستن که با زنهای غیر مذهبی ازدواج میکنن چون میگن میخوان با کسی زندگی کنن که باهاش حال کنن  ولی احترامی برای زنشون قائل نیستن و با زنهای مذهبی دیگران دوست دارن صحبت کنن درددل کنن بهشون کمک کنن
یه سریها هستن هردو طرف مذهبی نیستن یک سریها هم هر دو طرف مذهبی هستن که بهترین نوع ازدواجه
نمیدونم چندمیه. ولی شاید دهمین دوازده ساعتی باشه که دارم مداوم کار میکنم.
قراره تا چند روز دیگه این عذاب تموم بشه.
پیشنهادهای کاری بهتر و بهتر هر روز میان سراغ آدم و آدم هِی نمیتونه بهشون نه بگه. برای همینه حتی فرصت ده دیقه استراحت رو هم از آدم میگیرن.
 
اون قدیما،منظورم از قدیما موقعیه که مدرسه نمیرفتم،بابام هنوز ماشین نخریده بود.تعطیلات با یه پیکان درب و داغون که بهشون میگفتن «خطی» میرفتیم تا روستای پدریم.یه خانواده پنج نفری بودیم،سه تا بچه قد و نیم قد که بینشون من قدم کوتاه‌تر بود.جاده کوهستانی و پر پیچ و خم بود و خاکی.دقیق یادم نیست چرا ولی همیشه خدا حالم بد میشد تو مسیر،شاید به این خاطر بود که به جز صندلی و زیر صندلی چیز دیگه‌ای نمیدیدم.مامانم همیشه تو کیفش نارنگی داشت،وقتایی که حالم
دخترای فامیل ما خیلی مفعولن
خیلیاشون بچه پولدارن
کار نمیکنن
و وقتی هم شوهر کردن شوهر مجبور بود خودش به فکر همه چیز باشه و همین طور پدر و مادر خودشون بهشون خیلی میرسن
خانواده پدرم سن ازدواج دخترا معمولا بین 29-32 هست
سن ازدواج پسرها معمولا بین 33-36
خانواده مادرم ولی کلا سن ازدواج ها پایین تره (اونها آذری زبان هستن و از طائفه آذری ها و دخترا و پسرا زودتر تشکیل خانواده میدن)
از خانواده مادر من احدی از دخترا کار نمیکنه (خیلی دخترا و پسرای خوشگلی هستن
 
گاهی آدم دلش میخواد حافظه اش از بعضی خاطره ها پاک شه
هیچ اثری نمونه ازشون ...
سر هیچ چهارراه و بی راه و بن بستی هم دوباره بهشون برنخوره ...
 
 
+ امروز دیدم بوته گوجه ای که خودرو توی گلدون مرجانم درومده بوده، چنتا گوجه سبز کوچولوش، قرمز و خوشگل شده. خوشحال شدم.
 
+ می شود تو برای دل ما "فالله خیر حافظا" بخوانی؟ 
 
 
پسرا  ایرانی همه
دنبال دختر سفید و تپل و در صورت امکان قدبلند هستن.
از دخترای مظلوم خوششون نمیاد
اگر بهشون نزدیک بشید مخصوصا اگر متاهل باشن فقط به کردنتون فکر میکنن.
ببین ینی یه جوری که خودت هم دهنت باز میمونه. اینقد توله سگ و گرگ هستن.
پ ن: بوی بستنی پاک میاد....
هییی
خیییییلی وقت بود از ژانر فانتزی چیزی نخونده بودم. این کتاب رو هم  پاییز جان معرفی کرده بود. کتاب نسبتاً خوبی بود ولی نه به اون اندازه که بگم حتماً بخونید. 
 
داستان اینجوریه که توی اون سرزمین خیالی، چندین بخش وجود داره و هر کدوم از بخش‌ها یه خصلت خوب انسانی رو ارج می‌نهن و بر طبق اون رفتار می‌کنن. از تمام بچه‌ها در سن ۱۶ سالگی آزمون استعدادسنجی گرفته میشه؛ یه مایع بهشون تزریق میکنن و اونا وارد فضای شبیه سازی میشن و طبق واکنش‌هایی که به هر م
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
میدونی یه وقتایی یه سری چیزا هست که هرچقدر هم بهشون فکر کنی، هر چقدر دو دو تا چهارتا کنی نه میتونی درستشون کنی، نه کاری ازت برمیاد، نه راه چاره ای واسشون وجود داره. تنها راه اینه که تلاش کنی بخوابی تا وقتی بیدار شدی دیگه فراموششون کرده باشی حتی برای چندساعت و چند روز...
+ چقدر دارم جوری که دلم میخواد زندگی نمیکنم...
سلام دوستان عزیز
عذرمیخوام بابت طولانی شدن غیبت 
اخر سال بود و برنامه های فشرده کاری 
ولی من وب رو فراموش نکردم و کلی مطلب اماده کردم و به زودی اپ میکنم 
با من همراه باشید
چیزای زیادی قراره یاد بگیریم از هم . 
دوستانی که شماره تماس گذاشتن برای ارتباط تو تلگرام بهشون پیام دادم :)
اینستا محسوسش کرد، به پوچی گذشتن رو میگم
تحلیل و بررسی تک تک آدمایی که بهم ریکوئست دادن، نکته جالب اول همینجا بود فهمیدم که به واقع هیچکس از آدمایی که ادعا میکردم دائما نگاهم میکنن :)) از هم استانی ها، حتی هم دانشکده ای ها! هیچکس درگیر من نبود. جای جالب دیگه‌ش آدمایی بود که بهشون ریکوئست میدادم و قبول نمیکردن (۹۹ درصد هم‌جنس خودم :)) که پیجشون پی وی هم‌ نبود)
س از همون اول اومد دایرکت و انتظار اینهمه پوچی از آدمی با اون بیو رو نداشتم و خب طبیعتا
نمیدونم چندمیه. ولی شاید دهمین دوازده ساعتی باشه که دارم مداوم کار میکنم.
قراره تا چند روز دیگه این عذاب تموم بشه.
پیشنهادهای کاری بهتر و بهتر هر روز میان سراغ آدم و آدم هِی نمیتونه بهشون نه بگه. برای همینه حتی فرصت ده دیقه استراحت رو هم از آدم میگیرن.
این وسط فکر کردن بهش آرامش بخشه
دلم میخواد تهران خونمو عوض کنم
از صمیم قلبم دلم میخواد عوضش کنم ،اما اجاره ها داره بالا میره و دلم نمیهواد به خونواده فشار بیارم ، و حتی اگه بهشون فشارم نیاد دلم نمیخواد دیگه بیشتر از اینا خودمو خرد کنم و منت بکشم 
تنها چیزی که میخوام اینه که این سه سال باقی مونده زودتر بگذره و امتحان ارشد بدم 
اینایی که با موبایل بهشون زنگ می زنی و یهو قطع می شه وسطش، بعد دوباره زنگ می زنی می بینی اشغاله، می فهمی اونداره تو رو می گیره، بعد یه کم صبر می کنی اون زنگ بزنه هیچ خبری نمی شه، می فهمی اون زنگ زده دیده اشغاله فهمیده تو داری زنگ می زنی، صبر کرده تو زنگ بزنی
ادامه مطلب
دونفر از دخترها شیطنت میکردن و میخندیدن بهشون گفتم برن بیرون بخندن. رفتم دیدم با خوشحالی دارن ادامه میدن. گفتم اومدین تنبیه بشید مثلا؛ برگردین سر درستون. یکی شون گفت: خانوم ما لیاقت بخشش شما رو نداریم. بذارین این زنگ بیرون باشیم به رفتار زشتمون فکر کنیم:)
دوستای من تو آینه زندگی می کنن. بهترین و مهربون ترین و بدون نقص ترین دوستام. وقتی می شینم رو به روشون و گریه می کنم سعی نمی کنن الکی دلداریم بدن. بهم می گن که کارم اشتباه بوده و بهم می گن که احمقم اما بعدش دست می ذارن رو شونم و می گن که دیگه نباید این اشتباهو تکرار کنم و من قویم و دیگه گریه بسه و اشکامو پاک می کنن برام. اونا هر وقت می شینم رو به روشون و موهامو شونه می کنم بهم یادآوری می کنن که من الان حالم خیلی بهتره. بهم می گن که من باید قدر زندگیمو
قبلنا می گفتن تفرقه بنداز حکومت کن الان عوض شده!
افکارو مشغول کن و با خیال راحت حکومت کن!
یارانه چندین ماه ملت یه دفعه ای بهشون داده شد با دوازده درصد سود! یعنی از این مضحک تر ممکن نبود. بعد تو این وضعیت دست تنگی همه، هزینه بعضی چیزا رفته بالا و چه سیاستی بالاتر از اینکه این اتفاق اول ماه رمضون بیفته!
سال گذشته تقریبا همین موقعا بود
یکی از دانشجوهای ارشد برای کار پایان نامه ش نیاز به تکمیل پرسشنامه داشت توسط دانشجوها
اومد تو کلاس ما و گفت میشه پرسشنامه بده به بچه ها
از اونجایی که همه مون میدونیم یکی از سخت ترین کارهای دنیا همین هماهنگی برای تکمیل پرسشنامه س و از این موارد هم خیلی کم پیش میاد
من بهش گفتم مشکلی نیست من درس رو یک ربع زودتر تمام میکنم به شرطی که دوستان تو اون یک ربع با شما همکاری کنند و خودم هم تو کلاس هستم
دانشجوهای اون کلاس ه
بعضی وقتها دلم میخواد با بعضی از آقایون هم صحبت بشم. 
مثلا اونایی که یه حسی بهشون دارم.
دوس دارم سراغمو بگیرن.. بهم پیام بدن.. هوامو داشته باشن..
ولی نمیدونم چرا وقتی واقعا این کارو میکنن هیچ حسی ندارم!
یعنی واقعا موفق شدم دلبسته و وابسته کسی نشم؟
نمیدونم این خوبه یا بد!
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
سلام
وقت تون بخیر
پسری 31 ساله هستم که اخیراً از یه دختری که توی خیابون دیدم خوشم اومده، بعد از این که چند بار دیدم شون، تصمیم گرفتم که برم و بهشون پیشنهاد آشنایی بدم ولی اصلا با من صحبت نکردن و به راه شون ادامه دادن. بعد از چند روز دوباره اقدام کردم، ولی باز فقط بهم نگاه کردن و بدون اینکه حرفی بزنن به راه شون ادامه دادن. الان حدود 2 ماه از این قضیه میگذره و من موندم که چیکار کنم. برای بار سوم برم بهشون پیشنهاد بدم و یا اینکه کلا بی خیال بشم؟
اینم ب
زمانی که موضوع کرونا شروع شد، خیلی به این فکر می کردم که قابل مقایسه با جنگ هست یا نه
 
اینکه میگن آدم های بعد از جنگ دیگه اون آدم قبلی نخواهند شد
و حالا
می تونم ادعا کنم
آدم های بعد از کرونا هم دیگه هیچ وقت اون آدم قبلی نخواهند شد
هم نکات مثبت زیادی بهشون اضافه شده
هم آسیب های شدید روحی مختلفی که تا مدت ها باهاش کلنجار خواهند رفت
چند روز قبل رئیس یه سری دی وی دی آموزشی برای عهد ناصر الدین شاه! آورد و منم یه نگاهی بهشون انداختم و دیدم به دردم نمیخوره و گذاشتمشون همونجایی که بودن تا ببردشون. موقع بردن کلی فحش نثار روح و روانم کرد! بغض کردم و وقتی همه رفتن یه دل سیر گریه کردم و چند صفحه قرآن خوندم تا آروم بگیرم.
یعنی میشه این روزا ختم به خیر بشه؟
کار سختی نیس نگار. اونقدرام کار سختی نیس. فقط باید رومون رو زیاد کنیم و تو چشم ادما بهشون یاداوری کنیم چه قدر خودخواهن! 
آه بعضا کم مونده بریم در توالت و ماتحتشان را هم بشوریم که به زحمت نیافتند!
 
+بیان دارد دستی دستی خودش را کم رونق تر میکند! این گیر وگور تایپ کردن کامنت و پست ها برای چیست دقیقا؟ 
پی چندتا برگه کاغذ سفید میگشتم تا چیزی رو یادداشت کنم.دست کردم توی کشو و یکی از چنددفترچه ی رنگ و وارنگی که برای یادداشت مریض های بخش های مختلفم خریده بودم رو کشیدم بیرون...دفترچه ی بنفش رنگ...جراحی...
ورق زدم...
تخت 2:PT و INR رو پیگیری(همه ی جملات رو به خاطر عجله داشتن ناقص نوشتم)
MRIتخت 8
12ترخیص
فرشته بهادری:ESRفلان و CBCبهمان
صغری تخت 7سردرد
حسین تخت9 :def_gas_(منظورم این بوده که هنوز بعد از جراحی عملکرد روده اش برنگشته و دفع گاز و مدفوع نداشته)
عزت الله:باک
فرزندم:
هر وقت خواستی معنای " الرجال قوامون علی النساء " رو برای دوستهات به صورت ساده و روان بیان کنی میتونی اینطور بیان کنی:
مردها ایستاده میمیرند... اگر واقعا "رجل" باشن نه تنها زنها بلکه کل آفریده های خدا میتونن بهشون تکیه کنن...
ایستایی سرشت مردها هست...
فرزندم:
هر وقت خواستی معنای " الرجال قوامون علی النساء " رو برای دوستهات به صورت ساده و روان بیان کنی میتونی اینطور بیان کنی:
مردها ایستاده میمیرند... اگر واقعا "رجل" باشن نه تنها زنها بلکه کل آفریده های خدا میتونن بهشون تکیه کنن...
ایستایی سرشت مردها هست...
بیاین همه باهم ارزو کنیمسال ۹۸ سال آرومی واسمون باشه
یه سال پر برکت
یه جوری خوب باشه که خیلی وقته همچین سالی نداشتیم
دو نفر هستن که دوس دارم اختصاصی بهشون تبریک بگم
نمیدونم هنوز این طرفا میان یا نه
ولی بالاخره همشهری هستیم و باید پارتی بازی کرد
دختر خوب و وجوج عزیز
عیدتون مبارک
نوروز مبارک
من از ۷۹ درصد دلسوزی تشکیل شدم ولی نباید سواستفاده کنه. اینکه جوابشو نمیدم نه از سر جلب توجه‌ئه نه مهر طلبی‌. فقط خسته شدم. دیگه نمی‌خوام اهمیت بدم به کسی که حال بدش تو حیطه‌ی وظایف من نیست. اگر بلاک نمی‌کنم یا زنگ نمی‌زنم سر فحش و فضاحت رو بکش بهشون فقط برای اینه که تو عالم در و همسایگی زشته و احترام نون و نمکی که با هم خوردیم رو نگه می‌دارم.
آروم‌ترم و بیشتر میتونم خشمم رو کنترل کنم و اینا علاوه بر تلاش خودم تاثیرات عرفانه.
این آگهی آزمون جدید مشاوران حقوقی چه سر و صداها که بلند نکرده از خودش.
جماعت کثیری دغدغه بزرگ زندگیشون فقط اینه که بهشون بگن وکیل |:
دیگه سواد باشه نباشه-کار باشه نباشه- حقوق و مزایایی بدن یا ندن-هویتش به رسمیت شناخته بشه یا نشه
 
+ جانا..! اندوه کلاس گذاشتن برای دیگران کشت ما(آنها) را...
ولی اون وقتایی که حالم بده..
یا حس خوبی ندارم...
یا خستم...
یا افسردم...
و یا هر طور دیگه...
درمون دردم دو تا آدمن..
اصن بهتر بگم دو تا فرشته..
زنگ میزنم بهشون و میگم دارم میام پیشتون...
و میرم...
باهاشون میگم میخندم از هر دری حرف میزنم و پر میشم از حال خوب..
اصن اگه هیچ کاری هم نکنم بازم با روحیه عالی و خوب برمیگردم..
پر از انرژی و حس خوب...
اره خلاصه گفتم بگم که خدایا مرسی که دارمشون...:)
دیشب به اصرار مادر جان رفتیم مولودی خانم مداح / مولودی خوان ( چی میگن بهشون ؟ ) یه شعر و در سبک رپ و بر وزن آهنگ زانیار میخوند
بعد هم میکروفون و داد دست یه پسربچه آهنگ آقامون جنتلمنه ساسی مانکن و خوند
بعدشم خودش آهنگ آیریلیق آذری گوگوش و خوند
و من تمام مدت پوکر فیس نگاه میکردم :|
خب. بچه ها تصمیم گرفتم عکوان مطلبو پادشاه رابطه بذادم.
بنظرم یه نوع شخصیت اینشکلی وجود داره‌
این نوع شخصیت طبق اهداف شون که بد هم نیست جلو میرن با همه ارتباط خیلی خوب و گرم و صمیمی برقرار میکنن. ولی یه باگی دارن.
این افراد در برابر افراد درونگرا خیلی پررنگ دیده میشن و درونگرا ها عموما فکر میکنن که صرفا بخاطر اینکه با اونا صمیمی و اوکی رفتار میکنن ینی ازشون خوششون اومده و خیلی خوب میتونن باشن براشون پس بهشون وابسته میشن. چون اودشون نمیتونن با
تمام دلخوشی هایی که میشه از زندگی داشت و قدرشون رو باید دونست...  اول داشتنشون.. اگر نداریشون پس باید بخوای که داشته باشی.      من میخوام دلخوشی های خودمو داشته باشم حتی اگر در راه خواستن آسیبی بهم وارد بشه..  
نظر شما چیه؟   آیا براتون دوست داشتنی هاتون اونقدر ارزش داره که در راه رسیدن بهشون آسیبی متحمل بشید؟ 
سلام به دوستای گلم حالتون خوبه؟؟درباره ی بیماری کرونا یه چیزی اومدم بهتون بگم  ;-)این چینی های ........... به بچه همستر تازه به دنیا اومده٬ خفاش٬ مار٬ هشت پا(اختاپوس) قورباغه٬ موش و ..... هم رحم نمیکنن همه ی اینا رو هم بهشون حال میده زنده زنده در حالی که دارن زجر میکشن اونا رو بخورن
ادامه مطلب
از این که دخترم و اکثر دوستام دخترن و مجبورم برای تک تک رفتارام توضیح بدم بهشون که منظوری نداشتم و از اینکه انقد لوس، نازک نارنجی، خاله زنک و تو فاز و نازنازی ان و خودشونو قد ملکه انگلستان دست بالا میگیرن و فکر میکنن دنیا برا خودشونه و انقد خودخواه و بدبینن متنفرم. 
مُ
تِ
نَ
فِ
رَم
.
+ ۴شنبه ۱۸ سالم میشه و ۱۸۰۰ سال زندگیمو صرف این کردم که سوءتفاهم های خودم و بقیه رو برطرف کنم.
یه مدت بود ...
سر اینکه پوستم کاملا تحت درمان بود ...جوش روی صورتم زیاد بود ...و پوسته پوسته شدید شده بود ...
خلاصه از اونجایی که استفاده از لوازم آرایشی کاملا ممنوع بود ...و مهمانی های زیادی در پیش ...
من همونطور تو مهمونیا شرکت میکردم ...
هر کسی که منو میدید میگفت وای چقد پوستت افتضاحه ...گلاب مصرف نمیکنی؟یا وای چرا این شکلی شدی؟خیار رنده نمیکنی رو صورتت؟یا یا خدا تو عسل بزن ببین چه چقد از این نکبت میای بیرون...
منم اصلا نمیگفتم تحت درمانم...اونام میگفت
رییسم الان داشت تذکر میداد سروری باید طوری با دیگران رفتار کنی که متوجه بشن چقدر کارت ارزشمنده و بدونن داری بهشون لطف میکنی.
گفت اشتباه از رفتار تو هست که بقیه طلبکارت هستن. درستش این هست طوری رفتار کنی که خودشون رو بدهکار بدونن.
نتونستم به ایشون بگم مشکل من در زندگی معمولیم هم همین هست گاه گاهی.
شکست شکست شکست
شکست میخورن آدما
ی عده این وسط
میان بازم بهشون انرژی منفی میدن
شمایی که نمیتونین انرژی مثبت بدین
حداقل نرین طرفو از همه امیداش ناامید کنید
شاید یکی این وسط عین من اولین شکستش
تو عمرش باشه ولی بخاطر شما
این شکست ادامه دار بشه
پس حداقل اینه تو اون لحظه هیچی نگی به آدم 
دوست محترم.....
سلام دوستان 
تو رو خدا کسایی که اومدن شیراز بهشون خبر بدید

توجه توجه 
به همه اطلاع دهید به علت سیلاب امروز در سطح شیراز از مهمانهای محترم درخواست میشود به شهرک گلستان محل نمایشگاه داعمی مراجعه کنند تا اسکان داده شوند 
اطلاع رسانی واجب است شاید مسافر نوروزی بلا تکلیف باشد
ما مدام از این مینالیم که زمانه بد شده و آدم‌ها بد . ولی هیچکاری برای باقی‌مانده‌ی آدم‌های خوب دنیا نمی‌کنیم ، حمایتشون نمی‌کنیم ، دائما از خوبی و صداقتشون سوءاستفاده میکنیم ، دائما بهشون شلیک می‌کنیم . بعد دوباره میایم و مینالیم که زمانه‌ی بدیه و آدم‌ها بدتر ...

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها